یاد پدر

با یاد و نام خدا

یاد پدر

هميشه مرد سفر مرد جاده بود پدر

رفيق و همدم مردم پياده بود پدر

 

چو تک درخت ستبري دلش به اين خوش بود

 که روي پاي خودش ايستاده بود پدر

 

 غم يتيمي و غربت حريف او نشدند

 سترگ بود نماد اراده بود پدر

 

به قد کشيدن من روز شب مي‌انديشيد

صبور بود کشاورز زاده بود پدر

 

 مرا نشاند بر اسب مراد و توسن بخت

خودش ولي دم رفتن پياده بود پدر

 

 يتيم خانه‌ي دنيا به او سپرد مرا

که مهربان که صميمي که ساده بود پدر

 

 درون سينه‌ي او جا براي همهمه بود

دلش گشوده و دستش گشاده بود  پدر

 

 خزانه‌ي دل او دانه دانه مرواريد

خودش براي خودش شاهزاده بود پدر

 

 پدر که رفت دلم را به آسمان دادم

 خودش به من پر پرواز داده بود پدر

 

 براي من پدري کرد و پر کشيد و پريد

 چه مهربان چه صميمي چه ساده بود پدر...

تبریک سال تحصیلی جدید

با یاد و نام خدا

  آغاز سال تحصیلی جدید را به همه ی همکاران فرهنگی، همکاران بازنشسته و خصوصا همکاران بازنشسته  ام در آموزش و پرورش مسجدسلیمان تبریک می گویم.


تبریک سال نو

با یاد ونام خدا

  

 

  ای خدا آگاهی از احوال ما

نیک ونیکوتر بگردان حال ما

سال نو شد، رحمتت افزون نما

  خوش بگردان روز و ماه وسال ما

  فرارسیدن بهار، نو شدن سال، تحول طبیعت و عید سعید نوروز را به همه ی همکاران فرهنگی بخصوص همکارانم درآموزش و پرورش مسجدسلیمان و همکاران بازنشسته تبریک می گویم. برای همه ی عزیزان سالی سراسر سلامتی آرزومندم و امیدوارم در پناه حق شادکام و بهروز باشید.

آرزو کنیم خداوند به همه ی بیماران خصوصا همکاران بیمارمان شفای عاجل عنایت فرملید.

جا دارد در این ابتدای سال جدید یادی هم از همکارانی بکنیم که دیگر در میان ما نیستند و برایشان مغفرت الهی را آرزو کنیم.

در رثای پدر

با یاد و نام خدا

این هم تقدیم به پدرهای دنیا...

 

 

" پدر "

 پدر که باشی سردت می شود ولی کت بر شانه فرزند می اندازی.

چهره ات خشن می شود و دلت دریایی، آرام نمی گیری تا تکه نانی بیاوری.

پدر که باشی، می خواهی ولی نمی شود، نمی شود که نمی شود.

در بلندایی از این شهرت مشت نشدن ها بر زمین می کوبی

پدر که باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی.

هر روز خم تر از دیروز، مقابل آینه تمرین محکم ایستادن می کنی.

پدر که باشی حساس می شوی به هرنگاه پرحسرت فرزند به دنیا،

تمام وجود خودت را محکوم آرزوهایش می کنی!

پدر که باشی در کتابی جایی نداری و هیچ جایی زیر پایت نیست.

بی منت از این غریبگی هایت می گذری تا پدر باشی.

پشت خنده هایت فقط سکوت می کنی.

پدر که باشی به جرم پدر بودنت حکم همیشه دویدن را برایت بریده اند،

بی هیچ اعتراضی به حکم ، فقط می دوی و درتنهایی ات نفسی تازه می کنی.

پدر که باشی پیرنمی شوی ولی یک روز بی خبر تمام می شوی و پشت ها را خالی می کنی،

با تمام شدنت،

 حس آرامش را بعد از عمری تجربه کنی.

پدر که باشی در بهشتی که زیر پای تو نبود هم دلهره هایت را مرور می کنی.

 تقدیم به همه ی پدران دنیا 

سفر به مسجدسلیمان - پنجره های بسته شده

  با یاد و نام خدا

  سفر به مسجدسلیمان - پنجره های بسته شده

چند روز قبل برای دیدن خانواده رفته بودم مسجدسلیمان. طبق معمول پیاده در محله ی زندگی کودکیم یعنی بازار چشمه علی قدم می زدم. به چند نفر از دوستان از جمله آقای جعفری و شهنی کرم برخورد کردم و دیداری تازه کرده و کمی با هم صحبت کردیم. بهرام شهنی کرم طبق روال، به دنبال حل مشکلات محله بود و منتظر یکی از اعضای شورای شهر که به او قول داده بود بیاید تا با هم به محله سر بزنند.

  پس از آن پیاده به طرف کوی شهید موسوی ( سرکوره ها ) راه افتادم تا به منزل پدر ارباب سر بزنم و به قولی، تایم شیتم را امضا کنم. از کنار یکی از منازل قدیمی محله ( از خانه های قدیمی محله و با قدمتی حدود پنجاه سال ) که می گذشتم به منظره ی عجیبی برخوردم، این منظره، خانه ای که پنجره هایش را با سنگ و سیمان مسدود کرده بودند.  

 

 

  پنجره های قدیمی مختص منازل شرکت نفت با شیشه های کوچک حدود 25 در 25 سانتی متر. خیلی تعجب کردم عکسی گرفتم و رد شدم اما فکر این منظره رهایم نمی کرد. چرا پنجره های خانه ای که هنوز مسکونی است را با سنگ و سیمان پوشانده اند؟

  پس از کمی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که در گذشته وقتی کسی خانه ای می ساخت، سعی می کرد تعداد پنجره های بیشتری داشته باشد. این پنجره ها نقشی چندگانه داشتند، تامین نور بیشتر، تهویه ی هوا و استفاده ی بیشتر از هوای طبیعی، راهی برای ارتباط بیشتر با دیگران خصوصا همسایه ها و مهمتر از همه نشانه ی امنیت خاطر صاحب خانه و اعتماد به اطرافیان.

  امروزه استفاده از لامپهای کم مصرف ( که دروغی بیش نیستند) نیاز به تامین نور طبیعی را از بین برده، وجود کولرهای گازی سبب شده پنجره ها هم همیشه بسته باشند تا به موتور آن فشار نیایدو علاوه بر آن به تعویض هوا هم نیاز ندارند و در نهایت، وجود تلفن و امروزه موبایلها سبب شده که همه در اندک زمانی از حال هم باخبر شده و اطلاعات لازم در مورد حوادث مختلف را به دست آورند.

  اما به نظر من مهمترین عامل مسدود کردن پنجره های بیرونی منازل، عدم وجود اعتماد به اطرافیان و عابرین می باشد. اگر زمانی افراد در صورت نیاز حتی خانواده ی خود را به دست بزرگان محل و همسایه ها می سپردند، امروزه عدم اعتماد سبب شده حتی پنجره های خانه هم مسدود شوند. شاید شروع این انسداد از زمانی بود که همه حفاظ های مختلف روی پنجره ها نصب کردند و منافذ این حفاظ ها هر روز کوچکتر شد تا درنهایت به مسدود شدن پنجره ها رسید.

  ما که حتی اطراف قبرها را حصار می زنیم، چگونه می توانیم به زنده ها اعتماد کنیم؟ راستی به کجا می رویم؟    

تبریک سال نو

 

 

 

  فرارسیدن سال نو و عید سعید نوروز را به همه ی همکاران فرهنگی، همکارانم در آموزش و پرورش مسجدسلیمان و خصوصا به همکاران بازنشسته تبریک گفته برایشان سالی پر از شادی و سلامتی و شادکامی آرزو دارم.

  جا دارد در این آغاز سال یادی هم بکنیم از همکارانی که دیگر در بین ما نیستند و رخ در نقاب خاک کشیده اند عزیزانی چون زنده یاد یدالله بابادی و نیز در این آستانه ی سال نو از درگاه خداوند برای همه ی بیماران خصوصا همکاران بیمارمان آرزوی سلامتی و تندرستی داشته باشیم.

پدر

  با یاد و نام خدا

  این هم تقدیم به پدرهای دنیا...

  پدر

پدر که باشی سردت می شود ولی کت بر شانه فرزند می اندازی.

چهره ات خشن می شود و دلت دریایی، آرام نمی گیری تا تکه نانی بیاوری.

پدر که باشی، می خواهی ولی نمی شود، نمی شود که نمی شود.

در بلندایی از این شهرت مشت نشدن ها بر زمین می کوبی

پدر که باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی.

هر روز خم تر از دیروز، مقابل آینه تمرین محکم ایستادن می کنی.

پدر که باشی حساس می شوی به هرنگاه پرحسرت فرزند به دنیا،

تمام وجود خودت را محکوم آرزوهایش می کنی!

پدر که باشی در کتابی جایی نداری و هیچ جایی زیر پایت نیست.

بی منت از این غریبگی هایت می گذری تا پدر باشی.

پشت خنده هایت فقط سکوت می کنی.

پدر که باشی به جرم پدر بودنت حکم همیشه دویدن را برایت بریده اند،

بی هیچ اعتراضی به حکم، فقط می دوی و درتنهایی ات نفسی تازه می کنی.

پدر که باشی پیرنمی شوی ولی یک روز بی خبر تمام می شوی و پشت ها را خالی می کنی،

با تمام شدنت،

حس آرامش را بعد از عمری تجربه کنی.

پدر که باشی در بهشتی که زیر پای تو نبود هم دلهره هایت را مرور می کنی.

و اینهم شعری به زبان بختیاری در رثای پدر

پیا او پیاهه که چی مه دیاره

صفای دلس آسمون بهاره

زنه برچ غیرت، ز تیگ بلندس

زلال کلامس منی چشمه ساره

نشون پیایل به شال و کله نید

بزرگی و مردی ز دیر آشکاره

کسیکه نسهده دلس با تو ودرد

خور از غم و درد مردم چه داره

تو اشنیذیه مرد بی درد هرگز

دل بی غم و درد، برد مزاره

کر لیش، وار بَهوسه بلا کرد

کر خو ستینی، سی ایل و تواره

ز تیر زمونه نداره امون کس

ایر رستمه یا یل اسفندیاره

به شو دل نبندم که شو دل سیاهه

دلم عاشق افتو آشکاره

بهومه به بیت و غزل کردمه یاد

که او هم پیاهه و هم سردیاره

دیدار

 با یاد و نام خدا 

  قرار است در بهمن ماه امسال، گروهی از دانشجو معلمان دانشسرای مقدماتی مسجدسلیمان که در سالهای ابتدای دهه ی شصت در این مرکز درس خوانده و فارغ التحصیل شده اند به همراه تنی چند از اساتید آن زمان دانشسرا، در یک گردهمایی دو روزه در روزهای 19 و 20 بهمن ماه شرکت کنند. ضمن استقبال از چنین پیشامد خوبی، آرزو می کنم این عزیزان که امروزه در سنین بالا هم هستند، از این برنامه لذت ببرند و یک بار دیگر خاطرات خوش آن دوران درذهنشان تداعی گردد. با آرزوی سلامتی برای همه ی دوستان و موفقیت برای گروه تدارکات که از همکاران فرهنگی هستند. 

عکسی از گذشته

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از گذشته

 

ایل سهونی

  با یاد و نام خدا

  سخنی چند در مورد ایل سهونی

 ایل سِهُونی با سه زیر شاخه ی اصلی«حموله، كهیش و باورصاد» و چندین زیر شاخه ی فرعی است.... که در گذشته  این ایل  به علت خانوار زیاد مالیات سالانه ی آنها با هفت لنگ وچارلنگ نبود، بلكه مالیات را جداگانه پرداخت می‌كردند. از این رو به آنها«ایل سهونی» می‌گفتند که قبل از جنگ و گریز و تبعید، جزء كیانرسی شاخه چارلنگ بودند ( ایل سهونی از هوا خواهان محمدتقی خان چارلنگ رقیب سر سخت فتحعلی شاه محسوب می‌‌شدند و به علت واقعه‌ی تاریخی و اسیری محمد تقی خان درگیر جنگ و گریزهای داخلی گردیدند).

  هنری لایارد، در خاطراتش می نویسد: «سهونی طوایف بزرگی از عشایر بختیاری هستند که شفیع خان وزیر محمد تقی خان بر آنها حکومت می کرد؛ شفیع خان همه ساله به نمایندگی محمدتقی خان مالیات طوایف بختیاری را جمع آوری می کرد؛ بیشتر اوقات را صرف حل و فصل امور می کرد و بیش از هر شخصیت دیگری به اوضاع و احوال طوایف آشنایی داشت».

  ...در دستگاه محمد تقی خان چارلنگ چند تن از بزرگان ایل سهونی سِمَت وزیر و مشاور داشتند. فرج الله كَلُو، حاجِی خسرو حموله و شفیع خان باورصاد وزیر و مشاور او بود. ایل سهونی تا مدتی در كوه‌های منگشت سنگر گرفتند و در مقابل خودسری‌های علیرضاخان ایستادند. اما بعد از جنگ و گریزها حاجی خسرو در شوشتر گرفتار آمد كه با پا در میانی خوانین دوركی آزاد شد به شرطی كه از این پس تیره حموله ابوالجمعی هفت لنگ باشد.

  آفرج الله كَلُو به بهداروندها پیوست و شفیع خان باورصاد هم به طرف فارسان حركت كرد؛ به این طریق ایل سهونی از هم پاشیده شد.

 گزیده ای از دانشنامه ی قوم بختیاری ( بخش نخست )، تالیف سریا داودی حموله