مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

سفری به مسجدسلیمان - یک گام مثبت، یک خبر خوش (1)

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  یک گام مثبت، یک خبر خوش (1)

  چندی قبل که به مسجدسلیمان رفته بودم، جلو درب باشگاه کاوه پلاکاردی دیدم با این مضمون که باشگاه در روز25 تیرماه با حضور جمعی از پیشکسوتان افتتاح خواهد شد. راستش را بخواهید باور نکردم ارتش به این راحتی اجازه ی چنین کاری را بدهد.

چند روز قبل که مجددا رفته بودم مسجدسلیمان، دیدم که واقعیت دارد. پلاکاردی جلو درب باشگاه نصب شده بود که در آن از تلاشهای آقایان شهنی کرم و جاویدان در بازگشایی باشگاه تقدیر شده بود.

  کاری به این ندارم که از باشگاه کاوه چه باقی مانده است اما همین که همین امکانات کم هم در اختیار بچه های محل قرار گرفته بود خوشحال شدم. درب تازه رنگ شده ی باشگاه، اولین نشانه ی تغییرات مثبتی بود که به چشم می آمد، دیوارهای آجری باشگاه رنگ شده و روی آن نقش و نگارها ی زیبا دیده می شد.

  وارد باشگاه که شدم، بهرام شهنی کرم را دیدم. من و بهرام همشاگردی دوران دبستان بودیم و در دبستان سینا درس می خواندیم. بعد از روبوسی و احوالپرسی به همراه ایشان به  محوطه ی استخر قدیمی باشگاه رفتیم. استخر که نه، نمایی از استخر داشت و برایم توضیح داد که چقدر تلاش کرده تا توانسته مجوز قسمت باشگاه را برای فعالیت ورزشی بچه های محل بگیرد. ضمنا اضافه کرد که قرار است شهرداری کل مجموعه را از ارتش خریده و راه اندازی کند که خبر بسیار خوشی است و امیدوارم که به حقیقت بپیوندد. اگر چنین بشود تنها مکانی خواهد بود که ساکنان بخش بزرگی از مسجدسلیمان یعنی از نفتک تا سی برنج، می توانند از امکانات آن استفاده کنند.

  چیزی از استخر باقی نمانده بود، تمام آنچه بردنی بود برده بودند، تیر چراغ برق، پله های داخل استخر که به وسیله ی آن از آب بیرون می آمدند، سکوهای آهنی پرش، شیرهای آب، مخزنآب استخرو خلاصه همه چیز. تنها آنچه مانده بود کاشی های آبی رنگ استخر بود که در اثر سالها جلو آفتاب ماندن رنگ و روی خود را از دست داده بودند. یک لحظه به گذشته رفتم زمانی که آرزو داشتم وارد استخر شوم و نتوانستم و همین سبب شد که هیچگاه شنا یاد نگیرم. تنها زمانی که مرحوم پدرم که مسئول سرکشی به وضعیت آب استخر بود برای کلرزدن به آب استخر می رفت، می توانستم وارد آنجا شوم که در آن زمان هم نمی توانستم وارد آب شوم. هنوز هم خسرت آن روزها را در دل دارم.

  از محوطه ی استخر عکسهایی هم گرفتم که روی وبلاگ می گذارم. امیدوارم دوستانی که عکسهای قدیمی از استخر باشگاه کاوه دارند، به صورت امانت در اختیارم بگذارند تا به نام خودشان روی وبلاگ بگذارم. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از گذشته - زنان در حال جمع آوری نفت سیاه   

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از توزیع نفت سیاه در بین مردم - دهه ی 1340

 

 

  با تشکر از همشهری خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان -همکاران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از همکاران 

 

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای سجادیان که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان - همکاران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از همکاران  

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای سجادیان که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

حلاوت یک پیام

  با یاد و نام خدا

  حلاوت یک پیام

  سال 1381 که با 47 سال سن و داشتن علاقه وانگیزه ی لازم برای ادامه ی کار و تنها به علت مقررات اداری یعنی داشتن سابقه ی کاری لازم به ناچار بازنشسته شدم، تا مدتها نمی توانستم دوری از کار را تحمل کنم. چند سال این وضعیت را تحمل کردم و سرانجام دو سال قبل دوباره و با کمک یکی از همکاران قدیمی در یک دبستان غیرانتفاعی به تدریس در پایه ی پنجم، یعنی پایه ای که بیشترین مدت خدمتم را در آن کار کرده بودم، مشغول شدم. تدریس آن هم در مدارس غیرانتفاعی ویژگیهای خودش را دارد و من هم کم کم به آن عادت کرده ام.

  اما معلمی و خاطرات آن  هم حلاوت خاص خود را دارد. دیدن دانش آموزان قدیمی، دریافت پیام محبت آمیز و آکنده از احترام از شاگردانی که حتی ممکن است چهره ی آنها را هم به خاطر نیاوری، شنیدن خبر پیشرفتهای درسی و یا کاری آنها و ... ، همه وهمه شیرینی این شغل پرمسئولیت و کم درآمد است. شغلی که شاغل آن نه در زمان اشتغال ونه در دوران بازنشستگی، آسودگی خیال دارد. کمی مستمری بازنشستگی، بیکاری فرزندان و نبود رفاهیاتی که بسیاری از بازنشستگان ارگانها و شرکتهای دیگر دارند، از مشکلات معلمی است اما دیدن چهره ی دانش آموزانی که هرگاه در جایی به شما برخورد کنند با روی باز و با لحنی آکنده از محبت واحترام سخن می گویند، بزرگترین لذت زندگی شغلی یک معلم است.

  چند روز قبل یکی از شاگردان دو سال قبل من پیامی روی وبلاگ کلاس گذاشته بود ( من هر سال وبلاگی برای کلاسم درست می کنم ) و در آن با خوشحالی نوشته بود که در آزمون تیزهوشان ناحیه ی چهار اهواز پذیرفته شده و از زحمات من هم تشکر کرده بود. یا زمانی که یکی از شاگردان دبیرستان بزرگسالان حضرت رسول مسجدسلیمان که حتی نام و چهره اش را هم به خاطر ندارم، در یک محفل خصوصی با لحنی پراز تشکرو سپاس از من قدردانی کرده و می گوید به خاطر تلاشها و راهنمایی های من بوده که در زتدگیش موفق شده است، لذت زایدالوصفی می برم و مطمئن هستم هیچکس بجز یک معلم  فادر نخواهد بود میزان خوشحالی مرا درک کند.         

عکسی از مسجدسلیمان - همکاران

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از همکاران 

 

 

 

  با تشکر از دوست و همکار خوبم آقای سجادیان که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان 

  

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان 

 

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

   با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی پسران 

 

 

   

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

یک عکس قدیمی

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از فلک کردن یک مجرم  

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی ار دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان - سال 1350  

 

  

  از راست زنده یاد اولیایی رییس دانشسرا، ......... ، آقای سارنج و آقای نصیری. 

  با تشکر از دوست عزیز آقای محتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دونفر از دبیران قدیمی   

 

 

 

  و این هم عکسی از آقای تعلیمی به همراه دو تن از دبیران قدیمی، سمت راست آقای عبادی و سمت چپ آقای نصیری. با تشکر ازآقای تعلیمی که این عکس را دراختیارم گذاشتند. 

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

  با یاد و نام خدا

  عکسی و خاطره ای

چند روز قبل زمانی که می خواستم عکسی از دوران تحصیل در دانشسرا را روی وبلاگ بگذارم، با دوست و همدوره ای عزیزم آقای مجتبی تعلیمی تماس گرفتم تا در مورد تاریخ آن عکس بپرسم. اتفاقی از او پرسیدم: عکسی از گذشته ندارد که جواب داد چرا دارم و بلافاصله چندتا را برایم فرستاد که واقعا تجدید خاطره ای شد. دیدن عکس چند تن از دبیران قدیمی واقعا خاطره انگیز بود.  بلافاصله با آقایان نصیری و عبادی تماس گرفته و از آنها کسب اجازه کردم تا عکسشان را روی وبلاگ بگذارم که این بزرگواران هم با خوشحالی پذیرفتند و من این عکسها را به تدریج روی وبلاگ می گذارم. 

 

 

   

  در این عکس مجتبی در حال گرفتن جایزه ای از دست زنده یاد آقای اولیایی رییس دانشسراهستند. این مراسم در سالن اجتماعات دانشسرا برگزار شد. چند سال قبل این سالن  و بخش دیگری از ساختمان دانشسرا تخریب و به جای آن ساختمان شیک و جدیدی برای مدرسه ی راهنمایی انقلاب ساخته شد.

عکسی از مسجدسلیمان - بوکِلِه

  با یاد و نام خدا 

  بوکِلِه 

  چند روز قبل یکی از دوستان یعنی آقای محمد حسین وند ( که دبیر ادبیات دبرستانهای اهواز هستند ) که از علاقه ی من به جمع آوری واژه های بختیاری آگاه بودند، عکسی را برایم فرستادند و پرسیدند که این چیست؟ حقیقتش را بخواهید نمی دانستم چیست و ایشان هم لطف کرده و توضیخاتی پیرامون آن دادند که من هم عین گفته ی ایشان را نقل می کنم.   

 

بوکِلِه ( خیگ یا حیک ) : نوع خاصی از ظرف برای نگهداری روغن حیوانی در منطقه ی بختیاری که امروزه تولید این اثر که جزء صنایع دستی اصیل بختیاری است، به فراموشی سپرده شده است. بوکله برخلاف خیگ از پوست دامها ساخته نشده بلکه ماده ی اصلی آن علفهای منطقه است که پس از قالب گیری طی مراحلی خاص به شکل اصیل خود درمی آید و نسبت به خیگ دوام بیشتری دارد. طایفه ی کتکی از باب چهارلنگ بختیاری در درست کردن این وسیله تبحری خاص دارندو

 

 

  

   با تشکر از دوست خوبم آقای محمد حسین وند که این عکس واطلاعات لازم را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی

  با یاد و نام خدا

  عکسی و خاطره ای 

 

   

 

  فکر کنم سال اول دانشسرا بودیم ( سال 1350 ) که به دعوت رییس دانشسرای مقدماتی دختران اهواز، یک روز ( یک ناهار ) را در آنجا مهمان بودیم. آشنایی با کسانی که سال بعد همکار اداری ما می شدند، تجربه ی بدیعی بود که تا آن زمان سابقه نداشت. در بین دانشجو معلمان دختر، چند نفر همشهری ما یعنی مسجدسلیمانی هم بودند. به هرحال روز خوبی بود و خاطره ی آن یکی از بهترین خاطرات دوران تحصیل من است. قرار بود که این دعوت هم پس داده شود ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاد و از آن روز تنها همین عکس باقی ماند که آن هم به لطف دوست وهم دوره ای خوبم آفای عبود شکیب به من داده شد که روی وبلاگم بگذارم تا دوستانی که می بینند، یادی از آن دوره و آن روز بکنند.

  احتمالا تمام آن دانشجو معلمان اگر استعفا نداده، اخراج یا پاکسازی نشده و یا خدای ناکرده فوت نکرده باشند، حالا دوران بازنشستگی را می گذرانند که برای همگیشان آرزوی سلامتی و طول عمر همراه با عزت و سربلندی دارم و یادی هم از دوستانی بکنیم که دیگر در میان مانیستند همچون زنده یادان خزائی، مولایی، مرید کیانپور، قنبر یاوری، شیری و ..... ، و برایشان مغفرت الهی را آرزو کنیم.   

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  هفته ی گذشته یکی از همکاران قدیمی ما  خانم احمدی همسر دوست و همکارارجمندمان آقای شاپور شکرخدایی دار فانی را وداع گفتند.همکاران در مراسمی که به همین مناسبت از طرف خانواده ی مرحومه برگزار شده شرکت کرده و به بازماندگان ادای احترام کردند. باور کنید در اینگونه مواقع واقعا نمی دانم چه بگویم و حتی به صورت حضوری هم تنها می گویم سرخودتان سلامت، عبارتی که معمولا هم همه می گویند. می دانم که هیچ عبارتی نمی تواند تسلی بخش دل بازماندگان باشد. تنها آرزو می کنم که خداوند به آنان صبر دهد تا  این مصیبت را تحمل کنند.

  برای همکار فقیدمان مغفرت الهی و برای بازماندگان یعنی خانواده های شکرخدایی و احمدی صبر و سلامتی آرزومندم.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشجومعلمان دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان - 1350

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از دانشجومعلمان دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان - 1350

 

 

 

    با تشکر از دوست خوبم آقای عبود شکیب که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - همکاران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان - همکاران 

 

 

 

 

  با تشکر از دوست و همکار خوبم آقای سجادیان که این عکس را در اختیارم گذاشتند.