مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

عکسی و خاطره ای

   با یاد و نام خدا 

   عکسی و خاطره ای 

 

 

 

  سال قبل در محل دبستان غیردولتی که مشغول کار هستم، با آقای گرامی که از همشهریهایم هستند آشنا شدم.ایشان فرزند زنده یاد گرامی از مدیران قدیمی مدارس مسجدسلیمان هستند. مرحوم گرامی اولین مدیری بودند که من در ابتدای استخدامم با ایشان کار کردم و به جرات می گویم پس از دبیران خوب دانشسرای مقدماتی، بیشترین چیزهایی را که در زندگ ی شغلیم نیاز داشتم، از این بزرگوار یاد گرفتم.

  یادم می آید در ابتدای مهرماه 1352 و پس از انجام آزمایشات پزشکی به دایره ی آموزش ابتدایی اداره ی آموزش و پرورش مسجدسلیمان معرفی شدیم. روز پنجشنبه پنچم مهرماه 1352 حدود ساعت یازده صبح ابلاغ مرا برای دبستان دکتر شریعتی ( ششم بهمن سابق ) در محله ی چهاربیشه به دستم دادند و تاکید پشت تاکید که حتما امروز به دبستان تحویل دهیم. من هم با شوق زیاد وکمی دلهره به آنجا رفتم.

  در بدو ورودم به آقایی برخوردم و از ایشان محل دفتر دبستان را پرسیدم که از من پرسیدند: چه کار دارید؟ ابلاغم را به ایشان نشان دادم و دیدم با رویی گشاده جواب دادند: من گرامی هستم، مدیر مدرسه و سپس ابلاغم را به همکار دیگری دادند تا در دفتر اندیکاتور ثبت و شروع به کار مرا به اداره اعلام نمایند. همکار دوم که بعدها نامشان را انستم، آقای درعلی زاده بودند که فکرکنم فوت کرده اند خدایشان بیامرزد. سرایدار مدرسه هم مرحوم کریم کاهکش بودند که هیچ وقت کری هایی که با همکاران خصوصا مرحوم خیری داشتند، فراموش نمی کنم.

  خلاصه مرحوم گرامی به من گفتند امروز پنجشنبه است و شما روز شنبه صبح که نوبت سازمان پسر است به مدرسه تشریف بیاورید. در آن زمان مدارس دو سازمانه و معمولا هفته ی اول دخترها نوبت صبح بودند.

  روز شنبه هفتم مهرماه که اتفاقا روزتولدم هم بود، با شوق، دلهره و کمی هم خجالت به مدرسه مراجعه کردم. مرحوم گرامی ضمن معرفی من به دیگر همکاران پرسیدند: چه کلاسی دوست داری تدریس کنی؟ من هم جواب دادم: پنجم. ایشان هم با خوشرویی جواب دادند اتفاقا ما هم معلم پنجم نیاز داریم. سپس دانش آموزان پایه ی پنجم را به اصطلاح کلاس بندی کرده و کلاس پنجم ب را به من دادند. دیگر همکاران پایه ی پنجم زنده یاد گودرز خیری و آقای علیزاده بودند. همکاران پایه های دیگر را هم به تدریج شناختم، آقای هوشنگ بابادی شوراب که به تازگی از شهرکرد منتقل شده و اتقاقا ساکن محله ی بازار چشنه علی یعنی هم محله ی من بودند، آقای قاسمی ( بهفر ) زنده یاد قرامرز علی محمد گوشه، آقای آذری، آقای هفشیجانی و بقیه را متاسفانه به خاطر نمی آورم و چند نفر همکار زن هم داشتیم که از بردن نامشان معذورم. معاونین هم مرحوم زالی کاهکش و آقای ایسوند بودند.

  کار درکنار مدیری همچون زنده یاد گرامی سبب شد تجربیات زیادی خصوصا در ارتباطات اجتماعی و کاری کسب کنم که ترکیب این تجربیات با آنچه در دانشسرا از دبیران خوبم فرا گرفته بودم سبب شد در کارم موفقیتی به دست آورم. باور کنید کار با آموزگار تازه کار نیاز به تجربه ای دارد که این بزرگمرد داشتند و این ارتباط سبب شد که خیلی زود با جو مدرسه و کار خو بگیرم.

  برای زنده یاد گرامی مغفرت الهی و برای بازماندگانشان سلامتی آرزو دارم.