مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

دیداری با یک عزیز، یکی از آموزگارانم

  با یاد و نام خدا

  دیداری با یک عزیز، یکی از آموزگارانم

  قبل از شروع تعطیلات نوروز 1394 برای آموزگارانم که شماره ای از آنها داشتم پیام تبریک فرستادم. آقای نصیری و آقای جلالی  بلافاصله جواب دادند، ولی از بقیه جوابی نگرفتم. پس از تحویل سال و در تعطیلات به این عزیزان تلفن کردم، آقای موزری زایر عتبات عالیات بودند و از کربلا جواب دادند به ایشان زیارت قبولی دادم. آقایان عبادی، سوزنچی  و اندیشی در جواب گفتند به علت ازدیاد پیامهای تبلیغاتی که روی گوشی هایشان آمده اصلا به بخش پیامها ی گوشی مراجعه نکرده بودند. از گفتگو با این عزیزان بسیار خوشوقت شدم. آقای اندیشی از من خواستند که به دیدنشان بروم. من که خود این تصمیم را هم داشتم خوشحال شده و قرار گذاشتم با قرار قبلی به دیدنشان بروم.

  هفته ی دوم تعطیلات تلفنی با آقای اندیشی تماس گرفتم و ایشان گفتند که جلو داروخانه ی احسان در زیتون کارمدی منتظر هستند تا با هم به خانه شان برویم. به آدرس داده شده مراجعه و بلافاصله ایشان را شناختم، علیرغم گذشت 49 سال، هنوز هم ماشاالله سرحال بودند. هرچه اصرار کردم اجازه ندادند دستاشان را ببوسم. با هم به خانه شان رفتیم. پسرشان هم بودند و از آشنایی این عزیز هم خوشحال شدم. ضمن صحبتهای آقای اندیشی فهمیدم که همسرشان چند سال قبل دارفانی را وداع گفته و چون فرزندانشان در تهران ساکن هستند، ایشان تنها هستند. ضمن تبریک سال نو درگذشت همسرشان را هم تسلیت گفتم.

  با همان لحن گرمشان شروع به صحبت کردند. از هردری سخن به میان آمد از دانش آموزان، همکاران و دبستان سینا و محلهایی که بعد از دبستان سینا خدمت کرده بودند گفتند و درنهایت از وضع من هم پرسیدند. گفتم که در یک دبستان غیرانتفاعی ( غیردولتی ) در اهواز تدریس می کنم. خوشحال شدند که هنوز هم توان کار دارم ومشغول هستم. از ایشان خواستم اگر عکسی از گذشته دارند به رسم امانت در اختیارم بگذارند. جواب دادند که آلبوم عکسشان نزد دخترشان است و حتما عکسهایی را به من خواهند داد.

  حقیقتش را بخواهید تصمیم داشتم عکسی از ایشان گرفته و روی وبلاگم بگذارم ولی پشیمان شدم. دوست دارم همیشه معلمینم را به همان شکل جوانیشان در ذهن داشته باشم، به همین علت می خواهم عکسی از زمان جوانیشان از ایشان گرفته و با شرح مختصری که از زندگیشان به من داده بودند، مجددا روی وبلاگ بگذارم.

  پس از آن از ایشان و پسرشان خداحافظی کرده و آنها را به خدا سپردم. حاصل این ملافات را هم طی این نوشنه می بینید. برای این بزرگوار و خانواده و نیز تمامی معلمینم و همه ی همکاران شاغل و بازنشسته، آرزوی سالی پراز شادی و سلامتی دارم.   

یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  با یاد و نام خدا

  یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  با سلام و تبریک سال نو و عید سعید نوروز.

  مدتی قبل تصمیم گرفتم به پاس زحماتی که معلمینم برایم کشیده اند و برای جبران ذره ای هرچند ناچیز از تلاشهای این عزیزان، بیوگرافی زندگی این بزرگواران را به همراه عکس ایشان روی وبلاگم بگذارم. 

  نوشته ام را با مطلبی پیرامون زندگی آقای جلالی فر شروع و با مطلبی پیرامون زندگی آقای قاسم اندیشی ادامه می دهم. آقای اندیشی در سال تحصیلی 1344 در دبستان سینا در شهر مسجدسلیمان و در محله ی بازار چشمه علی، آموزگار پایه ی چهارم من بودند. آنچه در دنباله می خوانید، گفتگوی من با این عزیز می باشد.

  آقای قاسم اندیشی

  اسم من قاسم اندیشی و متولد 12 خردادماه سال 1320 مسجدسلیمان هستم. در سال 1340 و با مدرک دیپلم وارد خدمت آموزش و پرورش مسجدسلیمان شدم. ضمن کار موفق به اخذ لیسانس در رشته ی ادبیات گردیدم.  

  ابتدای ورود به خدمت در دبستان سینا مشغول کار شدم. سپس یک سال در مدرسه ی ارامنه  و بعد از آن در دبیرستان حجاب فعلی ( دبیرستان شهدخت سابق )، مدرسه ی بابک ( علامه طباطبایی فعلی )، مدرسه ی آریا ( انقلاب فعلی ) و مدرسه ی دکتر فاطمی بی بیان کار کردم. پس از آن به شوشتر منتقل و مدتی را در آنجا مشغول کار بودم. پس از مدتی به اهواز منتقل شده و بقیه ی مدت کارم را با سمت دبیر در دبیرستانهای این شهر مشغول کار بودم و در سال 1373 نیز در اهواز بازنشسته گردیدم. فعلا نیز ساکن اهواز و در این شهر دوران باز نشستگی را می گذرانم.   

  دو پسر و  دودختر دارم. یکی از پسرانم مهندسی مکانیک و دیگری کارشناسی مترجمی زبان و مهندسی آبیاری دارد. یکی از دخترانم لیسانس زبان دارد و دیگری هم در حال تحصیل است.

  برای این عزیز بزرگوار آرزوی سلامتی، تندرستی وموفقیت روز افزون دارم.

  در پایان از جانب تمامی دانش آموزان و همکلاسانم که در سال 1344 در پایه ی چهارم دبستان سینا شاگرد آقای اندیشی  بودیم، برای آموزگار خوبمان از درگاه خداوند آرزوی سلامتی و سربلندی داشته و سال نو و عید سعید نوروز را به ایشان و خانواده ی ارجمندشان تبریک و تهنیت می گویم.

  در همین جا باز هم از تمامی کسانی که نوشته ام را می خوانند و مطلبی درباره ی معلمین قدیمی دارند خواهش می کنم یا روی وبلاگم پیام یگذارند و یا به ایمیلم بفرستند تا به نام خودشان آن را روی وبلاگ بگذارم. این کوچکترین کاری است که ما دانش آموزان می توانیم در تقدیر از تلاشهای معلمینمان داشته باشیم، بزرگوارانی که در محیطی پراز کمبودها و محرومیتها، کوشش زیادی داشتند تا ما بتوانیم درس بخوانیم.   

یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  با یاد و نام خدا

  یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  با سلام و تبریک سال نو و عید سعید نوروز.

  مدتی قبل تصمیم گرفتم به پاس زحماتی که معلمینم برایم کشیده اند و برای جبران ذره ای هرچند ناچیز از تلاشهای این عزیزان، بیوگرافی زندگی این بزرگواران را به همراه عکس ایشان روی وبلاگم بگذارم.  

با تلاش زیاد و با کمک دوست و همکار خوبم آقای مسعود حسن زاده که در فارسان سکونت دارند، شماره ی موبایل آموزگار پایه ی پنجم یعنی آقای جلالی فر را پیدا کردم. سپس با کمک دیگر دوست خوبم آقای منصور شکیبا نیز موفق شدم شماره ی موبایل آقای قاسم اندیشی آموزگار پایه ی چهارم را پیدا کنم.

  نمی دانید چقدر خوشحال شدم که پس از حدود نیم قرن صدای این بزرگواران را شنیدم و خوشحالتر اینکه هموز هم خدارا شکرسالم و سرحال بودند ( این را از تن صدایشان دریافتم ). شاید باور نکنید اولین باری که آقای جلالی جواب دادند و گفتند الو، من به همان گذشته ی دور برگشتم و ناخودآگاه از جا بلندشدم، حالتی که ممکن نیست در دانش آموزان امروزی ببینید و جالب تر این که هرچه پرسیدم و ایشان جواب دادند، به خاطر همان حالتی که گفتم، فراموش کردم و به ناچار دوباره مزاحم ایشان شده و نوشته ام را تکمیل کردم.

  در ابتدای سال هم برای هر دو عزیز پیام تبریک فرستادم که آقای اندیشی محبت کرده و تلفنی جوابم را داده و تبریک گفتند شاید که نه حتما دوباره به من درس دادند که می بایست حضوری به دیدار معلمم می رفتم که به جان و دل قبول دارم ولی متاسفانه به علت گرفتاری در مسجدسلیمان بودم راستش را بخواهید هنوز هم با خودم کلنجار می روم که چگونه به دیدن معلمم بروم و ... .

  به هرحال ابتدا بیوگرافی مختصری از این عزیزان را روی وبلاگ می گذارم و در فرصت مناسب عکس همه ی معلمینم را روی وبلاگ حواهم گذاشت و این کار را همانگونه که گفتم به نشانه ی تقدیری هرچند کوچک از بزرگمردانی می دانم که من کوچکترین پرورش یافته ی کلاس درس آنها هستم.

  در همین جا از تمامی کسانی که نوشته ام را می خوانند و مطلبی درباره ی معلمین قدیمی دارند خواهش می کنم یا روی وبلاگم پیام یگذارند و یا به ایمیلم بفرستند تا به نام خودشان آن را روی وبلاگ بگذارم.

  نوشته ام را با مطلبی پیرامون زندگی آقای جلالی فر شروع می کنم. ایشان در سال تحصیلی 1345 در دبستان سینا در بازار چشمه علی مسجدسلیمان آموزگار پایه ی پنجم من بودند. آنچه در دنباله می خوانید گفتگوی من با این عزیز می باشد.

  سید صادق جلالی فر

  اسم من سید صادق جلالی فر است. متولد دوم تیرماه سال 1317 مسجدسلیمان هستم. در سال 1337 وارد خدمت آموزش و پرورش مسجدسلیمان شدم. ضمن کار ابتدا دیپلم و سپس لیسانس زیست شناسی گرفتم. تا سال 1368 در مسجدسلیمان و سپس در اهواز خدمت کرده ام. در مسجدسلیمان ابتدا در دبستان دکتر شریعتی فعلی (  ششم بهمن سابق ) و سپس در دبستان سینا کار می کردم و مدتی را هم به عنوان معاون در دبیرستان سینا در بازار چشمه علی مسجدسلیمان خدمت کرده و بقیه ی مدت خدمتم را به عنوان دبیر زیست شناسی در دبیرستانهای مسجدسلیمان و اهواز گذراندم. در سال 1376 بازنشسته شده و فعلا در اصفهان ساکن هستم.   

  سه دختر و یک پسر دارم. یکی از دخترانم دارای مدرک کارشناسی ارشد معماری بوده و در حال حاضر هم در حال گذراندن دوره ی کارشناسی ارشد علوم سیاسی است، دیگری کارشناسی ارشد کشاورزی دارد و دختر سوم من هم در دبیرستان درس می خوانند. پسرم نیز تکنیسین برق هستند و در اهواز مشغول کار هستند. برای این عزیز که توانسته اند فرزندانشان را تا این درجه از تحصیلات عالیه برسانند آرزوی موفقیت هرچه بیشتر دارم.

  در پایان از جانب تمامی دانش آموزان و همکلاسانم که در سال 1345 در پایه ی پنجم دبستان سینا شاگرد آقای جلالی فر بودیم، برای آموزگار خوبمان از درگاه خداوند آرزوی سلامتی و سربلندی داشته و سال نو و عید سعید نوروز را به ایشان و خانواده ی ارجمندشان تبریک و تهنیت می گویم.