مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  با یاد ونام خدا

  یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  یکی د یگر از دبیران خوبم در دوران تحصیل زنده یاد بیژن شیرعلیزاده بودند که در زمان تحصیل در دانشسرای مقدماتی دبیر درس ریاضی ما بودند. برخورد خوب، چهره ی همیشه خندان و صمیمیتی که درلحن و گفتار ایشان بود همه را جذب خود می کرد.

آنچه در زیر می آید خلاصه ای از گفتگوی من با فرزند ایشان است که در زمان خدمت در آموزش و پرورش افتخار همکاری با این بزرگوار را داشتم.

بیژن شیرعلیزاده

متولد سال 1316

وفات سال 1380

ورود به خدمت آموزش وپرورش 1337

ابتدا با مدرک دیپلم استخدام شده و  سپس فوق دیپلم گرفتند.

سابقه : حدود 41 سال

محل کار : دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان، دبیرستانهای امیرکبیر، سینا، سالور، داریوش محمدی، اقبال، انصاری، دکترکرمزاده و شمس داوری.

فرزندان :

یک پسر مهندسی شیمی - یکی فوق دیپلم در رشته ی گاز - دیگری لیسانس

دختر فوق دیپلم علوم تجربی و دبیر علوم

علاقه ی زیاد به ادبیات و خصوصا اشعار فردوسی، حاقظ و سعدی. به اصالت خود یعنی ایرانی بودن بسیار افتخار می کرد و به بختیاری و بختیاری ها علاقه ی وافر داشت. علاقه ی شدید به کار و حرفه شان یعنی معلمی داشتند. به مسجدسلیمان علاقه ی زیاد داشته و به خاطر همین علاقه به مسجدسلیمان، هیچگاه  حاضر به ترک آن نشدند.

همیشه به فرزندانشان توصیه می کردند به مردم خدمت کنند.

به علت روال خاصی که در گذشته داشته و همیشه هنگام صحبت، معلمینمان را با نام فامیلشان یاد می کردیم، حتی اسم کوچک ایشان را نمی دانستم و از پسرشان پرسیدم.

برای این معلم عزیز و زحمتکش که دیگر در بین ما نیستند، آمرزش و مغفرت الهی آرزو دارم.

عکسی از مسجدسلیمان - یک تخته سیاه

  با یاد و نام خدا

  عکسی و خاطره ای 

 

  همه ی هم سن و سالهای من این تابلوها را به خوبی به یاد دارند با گچ هایی که چون تکه کلوخهایی درون یک سطل بزرگ در دفتر مدرسه ریخته بود و مبصر پس از رفتن بچه ها به کلاس، یک مشت از آنها را به کلاس می برد. خط کج و معوج ما با چنین ابزاری بسیار بدتر هم می شد، به هنگام پاک کردن تابلو، گردوغبار زیادی هم به هوا بلند می شد که نگو. ما که اصلا حالیمان نبود چون بهترش را ندیده بودیم و تا سالها بعد هم ندیدیم. گاهی هم وسیله ی تنبیه دانش آمزلنی بود که یا درس را بلد نبودند و یا شیطنت کرده و حرف می زدند که همانند موشک به سروصورتشان می خورد و آنها چه فرز بودند که به سرعت سر خود را می دزدیدند تا از برخورد گچ جلوگیری کنند.    

  اولین بار از گچ های معروف به لوله ای، در دست آقای جبار نیار دبیر فیزیکمان دیدم ( یادشان بخیر ) که با ظرافت خاصی دور آن یک نوار کاغذی پیچیده شده بود که حتی دست معلم را هم کثیف نکند و ... . 

  بگذریم شاید بهترین تعبیر برای این تصویر همان عبارت پایین آن باشد که صاحب عکس با ظرافت انتخاب کرده است، ویترین حیاتم  و به راستی این تصاویر ویترین زندگی گذشته ی ماست.