مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

عکسی از مسجدسلیمان - سینما تابستانی نفتون

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از مسجدسلیمان - سینمای تابستانی نفتون

 

 

  این عکس از من نیست و یادم نمی آید چه کسی آنرا برایم فرستاده است. به هر حال از صاحب عکس که آن را گرفته عذرخواهی می کنم اگر به اصطلاح کپی رایت را رعایت نکرده ام. باور کنید اگر پیام بدهد و از من بخواهد، این پست را هم حذف خواهم کرد. 

  این عکس را به یاد گذشته روی وبلاگم گذاشته ام، به یاد روزهایی که پیاده از مسیر مال شنبه .پانسیون خیام پیاده به نفتوتن رفته و برمی گتیم تا فیلمی را تماشا کنیم. بادش بخیر 

خاطراتی شیرین و تلخ از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا

  خاطراتی شیرین و تلخ از مسجدسلیمان

  تابستان و کارکردن ما

  این بخش از خاطرات شیرین وتلخ از مسجدسلیمان را قبلا روی وبلاگ نگذاشته بودم و حقیقتش را بخواهید زیاد هم تمایلی به این کار نداشتم ولی بالاخره تصمیم گرفتم این کار را بکنم.

  تابستان که می شد، بعضی از بچه ها که معمولا بزرگتر از بقیه بودند، برای تامین مخارج زندگی کار می کردند، عده ای شیرینی فروشی، بعضی بستنی فروشی، تعدادی وردست بنا  و برخی هم  سرتاسری می فروختند ( فروش سرتاسری و جرزدن بچه ها هم داستان خودش را داشت ).

  یادم می آید بعداز اعلام نتایج و تعطیل شدن دبیرستانها، پسر همسایه مان طبق روال هر سال تصمیم داشت کار کند و از آنجا که کار کارخانه ی تانک سازی تلخاب تازه آغاز شده بود، می خواست در آنجا کار کند. من هم به سرم زد که کار کنم. مرحوم پدرم ابتدا راضی نبود ولی به هرحال قانعش کردم و یک روز صبح با پسر همسایه به سمت تلخاب راه افتادیم. دردسر برخورد بچه های ریل ویل (محله ی ریل وی ) را به جان خریدیم و پس از گذشتن از چیت شویی و ریل ویل و عبور از کنار مخزن آب بالای محله ی تلخاب که هنوز هم هست، به محل احداث کارخانه رسیدیم. قبلا یکبار به همراه مرحوم داییم برای تماشای مسابقات اسب دوانی به آنجا رفته بودم ولی حالا شرایط فرق می کرد. کارگران مشغول کار بودند و با کمال بی توجهی به مسائل امنیت کاری، بخشی از محوطه را هم با مواد منفجره، منفجر کردند. به هرحال خودمان را به سرکارگر رساندیم و از او تقاضای کار کردیم. او که آدم خبره ای بود با همان نگاه اول فهمید که من اهل کار نیستم ولی از پسرهمسایه خواست که فردا صبح سرکار حاضر شود. راستش را بخواهید سختی مسیررفت و آمد و وضعیت کارگرانی که در گرما کار می کردند، از همان ابتدا مرا از کارکردن ترساند و خوشحال هم شدم که سرکارگر نپذیرفت. از صبح روز بعد هم همسفرم ظرف غذا به دست، رفت و مشغول کار شد.

  برای برگشتن تصمیم گرفتیم که از داخل محله ی تلخاب برگردیم. تا آن زمان هنوز تلخاب در اختیار شرکت نفت بود. خانه های پیش ساخته با حیاط های بزرگ و مشجر که نشان از آب دائم و 24 ساعته می داد ( مقدار آبی که به خاطر وضعیت اکثریت مناطق مسجدسلیمان، حتی درذهن ما هم نمی گنجید )، باغچه های گلکاری شده که نشان می داد باغبانها مرتبا آنها را مراقبت و محافظت می کنند، خودروهای شیک درون حیاط ها، محوطه ی تمیز و بدون آشعال و زباله و.... ، گویی وارد دنیای دیگری شده بودیم. در اثنای راه گذرمان از کنار استخر تلخاب بود که گروهی زن و دختر که اکثرا خارجی بودند ( البته احتمالا از اعضای خانواده ی کارکنان عالیرتبه ی ایرانی شرکت نقت هم در بین آنان بودند)، با لباس محصوص شنا ( مایوهای یک و دو تکه ) در استخر شنا می کردند عده ای از آنها هم همان لباس را بیرون آورده و در حالیکه دمر روی کاشی های کنار استخر دراز کشیده بودند، حمام آفتاب می گرفتند تا برنزه شوند. بخشهایی از بدن آنها که زیر لباس برنزه نشده بود، کاملا به چشم می آمد.

  جدی می گویم برخی از آنها از اینکه می دیدند رهگذرانی جون ما ندید بدیدها ( که حق هم داشتیم ) با دهانی باز و چشمانی از تعجب و لذت گشاد شده آنها را نگاه می کنیم، حالت سکسی تری به خود گرفته و به خوبی هم می دانستند که با این کار خود، چه بلایی برسر اعصاب ما می آورند.

  یادم می آید یکی از آنها در حالیکه دمر روی کاشی های کنار استخر دراز کشیده و حمام آفتاب می گرفت، با لبخند ملیحی به ما نگاه می کرد ودر همان حال پاهایش را تکان می داد و می لرزاند، لرزشی لذت بخش که حتی بعد از گذشت سالیان دراز هموز نتوانسته ام از خاطر ببرم. نمی دانم چه مدت در این حالت بیهوشی بودیم که با اهن و تلپ نگهبانان شرکت نفت، به خود آمده و از آنجا دور شدیم.   

  در طول عمرم مسافرتهایی رفتم حتی به خارج از کشور و مناطق زیاد و مناظر زیبایی را دیدم ولی باور کنید هیچگاه دنیا را به زیبایی آن روز گرم تابستان دهه ی 1350 در کنار استخر تلخاب مسجدسلیمان، ندیدم.

یک عکس

  با یاد و نام خدا 

  یک عکس 

  سلام دوستان عزیز این عکس را دوستی در اختیار من گذاشت و پرسید: این سینمای تابستانی در کدام شهر قراردارد؟ من نتوانستم تشحیص دهم. امیدوارم دوستانی که اطلاعی در مورد محل این سینما دارند به من هم بگویمد. بی نهایت ممنون خواهم شد 

عکسی از مسجدسلیمان - پانسیون رازی

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از پانسیون رازی - مسجدسلیمان  

سفری به مسجدسلیمان - یک گام مثبت، یک خبر خوش (1)

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  یک گام مثبت، یک خبر خوش (1)

  چندی قبل که به مسجدسلیمان رفته بودم، جلو درب باشگاه کاوه پلاکاردی دیدم با این مضمون که باشگاه در روز25 تیرماه با حضور جمعی از پیشکسوتان افتتاح خواهد شد. راستش را بخواهید باور نکردم ارتش به این راحتی اجازه ی چنین کاری را بدهد.

چند روز قبل که مجددا رفته بودم مسجدسلیمان، دیدم که واقعیت دارد. پلاکاردی جلو درب باشگاه نصب شده بود که در آن از تلاشهای آقایان شهنی کرم و جاویدان در بازگشایی باشگاه تقدیر شده بود.

  کاری به این ندارم که از باشگاه کاوه چه باقی مانده است اما همین که همین امکانات کم هم در اختیار بچه های محل قرار گرفته بود خوشحال شدم. درب تازه رنگ شده ی باشگاه، اولین نشانه ی تغییرات مثبتی بود که به چشم می آمد، دیوارهای آجری باشگاه رنگ شده و روی آن نقش و نگارها ی زیبا دیده می شد.

  وارد باشگاه که شدم، بهرام شهنی کرم را دیدم. من و بهرام همشاگردی دوران دبستان بودیم و در دبستان سینا درس می خواندیم. بعد از روبوسی و احوالپرسی به همراه ایشان به  محوطه ی استخر قدیمی باشگاه رفتیم. استخر که نه، نمایی از استخر داشت و برایم توضیح داد که چقدر تلاش کرده تا توانسته مجوز قسمت باشگاه را برای فعالیت ورزشی بچه های محل بگیرد. ضمنا اضافه کرد که قرار است شهرداری کل مجموعه را از ارتش خریده و راه اندازی کند که خبر بسیار خوشی است و امیدوارم که به حقیقت بپیوندد. اگر چنین بشود تنها مکانی خواهد بود که ساکنان بخش بزرگی از مسجدسلیمان یعنی از نفتک تا سی برنج، می توانند از امکانات آن استفاده کنند.

  چیزی از استخر باقی نمانده بود، تمام آنچه بردنی بود برده بودند، تیر چراغ برق، پله های داخل استخر که به وسیله ی آن از آب بیرون می آمدند، سکوهای آهنی پرش، شیرهای آب، مخزنآب استخرو خلاصه همه چیز. تنها آنچه مانده بود کاشی های آبی رنگ استخر بود که در اثر سالها جلو آفتاب ماندن رنگ و روی خود را از دست داده بودند. یک لحظه به گذشته رفتم زمانی که آرزو داشتم وارد استخر شوم و نتوانستم و همین سبب شد که هیچگاه شنا یاد نگیرم. تنها زمانی که مرحوم پدرم که مسئول سرکشی به وضعیت آب استخر بود برای کلرزدن به آب استخر می رفت، می توانستم وارد آنجا شوم که در آن زمان هم نمی توانستم وارد آب شوم. هنوز هم خسرت آن روزها را در دل دارم.

  از محوطه ی استخر عکسهایی هم گرفتم که روی وبلاگ می گذارم. امیدوارم دوستانی که عکسهای قدیمی از استخر باشگاه کاوه دارند، به صورت امانت در اختیارم بگذارند تا به نام خودشان روی وبلاگ بگذارم. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از گذشته - زنان در حال جمع آوری نفت سیاه   

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان - یک تریلی ( کَمَرِشکَن )

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از یک تریلی ( کَمَرِشکَن )  

 

   

  راستش را بخواهید این نمونه تریلی نفربر را من در مسجدسلیمان ندیدم. بیشتر تریلی هایی که من دیدم، کشنده ی  ماک داشتند. به هرحال دیدن این تصویر هم خالی از لطف نیست خصوصا برای پیرمردهایی هم سن و سال من.

عکسی از خودروهای قدیمی مورد استفاده ی شرکت نفت در دهه ی 1340 در مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از خودروهای قدیمی مورد استفاده ی شرکت نفت در دهه ی 1340 در مسجدسلیمان 

 

خودروهای قدیمی  

  با تشکر از همشهری خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسیلمان - یک اتوبوس قدیمی

  با یاد و نام خدا   

  عکسی از یک اتوبوس قدیمی

 

یک اتوبوس قدیمی 

  با تشکر از همشهری خوبم آقای رضا نصیری

عکسی از یک موتوسیکلت قدیمی شرکت نفتی

با یاد و نام خدا 

عکسی از یک موتوسیکلت قدیمی 

 

موتوسیکلت قدیمی 

 

  مدتها دروست داشتم عکسی از این موتوسیکلتها یا به قول قدیمی ها ، تَک تَکو  داشته باشم. همشهری خوبم آقای رضا نصیری این عکس را در اختیارم گذاشتند. از ایشان بسیار ممنونم. کاش عکسی از نوع خاصی از آنها که ساید کار داشتند هم پیدا می کردم.

عکسی از مسجدسلیمان - یک تریلی نفربر شرکت نفت ( کمرِشکَن )

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از یک تریلی نفربر شرکت نفت ( کمرِشکَن )  

 

 عکسی از یک تریلی نفربر شرکت نفت ( کمرِشکَن )

 

  مدتها دنبال عکسی از این تریلی ها بودم و عاقبت توسط دوست و همشهری خوبم آقای رضا نصیری آن را پیدا کردم و همین حا هم از ایشان تشکر می کنم.

عکسی از مسجدسلیمان ( دهه ی 1340 )

 با یاد ونام خدا 

  عکسی از یک نوع وانت که در گذشته در شرکت نفت مورد استفاده بود ( وانت دوج ) 

 

عکسی از وانت دوج قدیمی

عکسی از لامپ های معروف به لامپ میخی

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از لامپ های معروف به لامپ میخی 

 

لامپ میخی 

 

   زایده های میح مانندی که در کنار لامپ دیده می شوند سبب می شدکه لامپ در سرپیچ مخصوص خود ثابت شود

عکسی از مسجدسلیمان ( سطل های زباله )

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از سطل های زباله ی منازل شرکت نفتی 

 

سطلهای زباله ی منازل شرکت نفتی