مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

تبریک سال تحصیلی جدید

  با یاد و نام خدا

  آغاز سال تحصیلی جدید را به همه ی همکاران فرهنگی، همکاران بازنشسته و خصوصا همکاران بازنشسته  ام در آموزش و پرورش مسجدسلیمان تبریک می گویم.



دیدار از شهر اولین ها

  با یاد و نام خدا 

  قرار است در بهمن ماه امسال، گروهی از دانشجو معلمان دانشسرای مقدماتی مسجدسلیمان که در سالهای ابتدای دهه ی شصت در این مرکز درس خوانده و فارغ التحصیل شده اند به همراه تنی چند از اساتید آن زمان دانشسرا، در یک گردهمایی دو روزه در روزهای 19 و 20 بهمن ماه شرکت کنند. ضمن استقبال از چنین پیشامد خوبی، آرزو می کنم این عزیزان که امروزه در سنین بالا هم هستند، از این برنامه لذت ببرند و یک بار دیگر خاطرات خوش آن دوران درذهنشان تداعی گردد. با آرزوی سلامتی برای همه ی دوستان و موفقیت برای گروه تدارکات که از همکاران فرهنگی هستند. 

عکسی و خاطره ای

  با یاد و نام خدا 

  عکسی و خاطره ای  

  عکسی از دانشجو معلمان دانشسرای مقدماتی مسجدسلینمان  

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  باز هم غم و اندوه از دست دادن یک برادر، دوست و همکار در دلها نشست و یکی دیگر از همکاران فرهنگی، دوست و همکار خوبم آقای  صفرامیربختیار  دارفانی را وداع گفتند.

  زنده یاد امیر بختیار سالها در مدارس مختلف مسجدسلیمان به کار اشتغال داشتند. اولین آشنایی ما به سالهای آخر کارم در آموزش و پرورش مسجدسلیمان برمی گردد که مسئولیت آموزش فنی و حرفه ای را برعهده داشتم و زنده یاد امیربختیار مدیریت هنرستان دارالفنون را عهده دار بودند. از مشخصه های این همکار خوب، صورت همیشه خندان و آمادگی برای انجام وظیفه بود که هیچگاه از یاد نمی برم.

   درگذشت این برادر بزرگوار و این همکار قدیمی را به خانواده ی آن مرحوم و به همکارانم در اداره ی آموزش و پرورش مسجدسلیمان تسلیت می گویم. برای آن زنده یاد آمرزش و مغفرت الهی و برای خانواده و یازماندگان، صبرو سلامتی آرزومندم.

یادی از یک معلم خوب

  با یاد و نام خدا

 حدود چهار سال پیش مطلبی را تحت عنوان شعر روی وبلاگم گذاشته بودم ودر آن یک دوبیتی از دبیر دانشمند و فرهیخته آقای سارنج نقل کرده بودم. همانجا ذکر کردم که شعر را کامل به یاد ندارم و...  بگذارید اصل مطلب را بگذارم که خود گویاتر از هر توضیحی است.

  اما علت اینکه مطلب را دوباره تکرار می کنم این است که دوستی با نام مهدی لطف کرده و مصراع اول شعر را برایم به صورت پیام روی وبلاگم گذاشتند و من هم بر خود واجب دانستم ابتدا به خاطراین که  یادی از دبیر خوبم آقای سارنج کرده و سپس به خاطر ادای دین به دوستی که این محبت را درحق من کردند و در انتها به خاطر امانتداری و ارائه ی صحیح مطلب، دوباره این مطلب را روی وبلاگم بگذارم با این تفاوت که این بار اصل شعر هم آورده ام. یکبار هم به کمک یکی از دوستان علاقمند به ادبیات تلاش کردم مصراعی هم وزن آن برایش درست کنیم که این کار را هم کردیم ولی واقعا خوشحالم که اصل شعر را برایم فرستاده اند.

  اما اصل مطلب .. 

  شعر

  از زمان کودکی به یاد دارم که همیشه به شعر وادبیات علاقه داشتم . دلیل این امر در ابتدا مرحوم پدرم بود که به علت علاقه به شاهنامه ی فردوسی، هر از گاهی از اشعار این کتاب بزرگ ابیاتی را می خواند و خود نیز در شعر دستی داشت و همیشه حالت چهره اش را زمانی که این دو بیت شعر  شاهنامه را می خواند به یاد دارم  که :

    بسی رنج بردم در این سال سی      عجم زنده کردم بدین پارسی

    نـمیرم ازاین پس که من زنده ام       کـه تخـم سخن را پراکنده ام

  سپس آقای ناظریان دبیر ادبیات ما در سال اول دبیرستان که با لهجه ی شیرین اصفهانی مرا به این سو جلب کرد و آقای سارنج دبیر ادبیات دانشسرای مقدماتی که بیشترین تاثیر را در علاقه ی من به ادبیات داشتند که هیچگاه کلاسهایشان را از یاد نخواهم برد . یادم می آید روزی سر کلاس درس،  یک دوبیتی خواندند که مصراع اول آن را نتوانستم به خاطربسپارم و هنوز هم آن را نمی دانم . این دوبیتی ناقص را می نویسم شاید یکی از خوانندگان مطلب،  مصراع اول را یادآوری کند و یا از قضای اتفاق آقای سارنج خودشان  این متن را بخواند و به دانش آموز کند ذهنشان محبت کرده و آن را کامل کنند :

       ---------------- مصراع اول ------          صد دختر گلچهره ، بمالند تنش را

       مزدور که نعمت ده داراست چو میرد         صدروز کسی نیست که دوزد کفنش را 

  زمانی که ما درس می خواندیم  در کتب فارسی ابتدایی متون ادبی زیادی چاپ می شد که برای آن دوران سنی واقعا سنگین بود  برای مثال داستان بهرام و کنیزک از جامی و داستان اکوان دیو از شاهنامه ( به خط نستعلیق) . شاید باور نکنید که حتی در حفظ و ازبرکردن  اشعار گاهی باهم مسایقه هم می گذاشتیم .

  اولین بار که شعر نو را شنیدم به سالهای ابتدای متوسطه در دبیرستان سینا برمی گردد و شعر اروند رود که در برخی جشنها توسط یکی از علاقمندان دکلمه می شد و سپس در دانشسرا که یکی از دوستان بیشتر شعرهای   کتیبه  و  زمستان از  مهدی اخوان ثالث ( م.امید )  را دکلمه می کرد و به همین سبب من بیشتر به اشعار این شاعر اندیشمند علاقمند شدم .

  اولین سال خدمتم در پایه ی پنجم دبستان ( ششم بهمن سابق )  دکتر شریعتی فعلی مشغول کار شدم و در آن زمان شعر آرش کمانگیر  یکی از دروس فارسی بود که مانند بقیه ی اشعاربا خط نستعلیق  چاپ شده بود . بعد از اتمام تدریس این شعر،  خواستم که آن را برای بچه ها بخوانم . آن چنان در این شعر غرق شده بودم  که وقتی ابیات آخر آن را خواندم که :

تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون

به دیگر نیمروزی از پس آن روز

نشسته بر تناور ساق گردویی فرودیدند و

آنجا را از آن پس مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند .

  به دانش آموزان نگاه کردم و دیدم که همه، نه به علت فهمیدن موضوع شعر بلکه به خاطر حالت من، با حالی عجیب  نگاهم می کردند . این علاقه به شعر در من باقی مانده است و امروزه هم، نه به شدت دوران نوجوانی و جوانی، هنوز به شعر علاقه دارم البته از اشعار شاعران شعر نو بیشتر به آثار زنده یاد مهدی اخوان ثالث  علاقمند هستم. به همین علت تصمیم دارم هراز گاهی یکی از اشعار این شاعر گرامی را برای شما در وبلاگ بیاورم .

  علاوه بر شعر نو، از اشعار شعرای قدیم و جدید، شاعرانی از گذشته  و دوران معاصر هم استفاده خواهم کرد و برای ادای دین به شاعرانی که به زبان محلی شعر می گویند،  به آثار این عزیزان هم  خواهم پرداخت .

  در اینجا به عنوان شروع کار و نیز حسن ختام این مطلب،  قسمت پایانی یکی از  اشعار  مهدی اخوان ثالث ( م . امید )  به نام   نطفه ی یک قهرمان باتوست  را نقل می کنم. این شعر از مجموعه ی اشعار م . امید  است که  در سال 1346 وقتی در حبس بوده، سروده است. شعر، داستان زندگی  زنی  است از اهالی کرمانشاه که چند ماهه  باردار بوده  و با مادر شوهر  به ملاقات شوهرزندانیش در زندان قصر می آید، در حالیکه اطلاع ندارد  همسرش را چند روز قبل اعدام کرده اند:

دخترم ! ای دختر کرد،  ای گرانمایه

یادگار آن شهید،  آن پهلوان با توست .

قصر شیرین جوانی،  ای بهین تندیسه ی جان دار زیبایی

بیستون غیرت کرمانشهان با توست .

قدر بشناس و گرامی دار،  دخترجان

نطفه ی یک قهرمان با توست .

---------------------------------

  چند روز قبل پس از حدود 44 سال، توانستم با آقای سارنج، این دبیر ادبیات سالهای دور، سالهای درس و مشق، ارتباط پیدا کنم. نمی دانید وقتی برای اولین بار به پیامم جواب داد، چه ذوق وصف ناشدنی در من به وجود آمد. باز هم با همان سادگی همان دوران، جواب پیامم را دادند و مختصری درباره ی مصراع اول دوبیتی فوق.

بگذارید پیامشان را به قلم  شیوای خودشان بیاورم :

آقای هوشنگ بهرامی نازنین با درود. یاد آوری شما، مرا باز در باغ یاد، گذشته ها به گردش واداشت. چه سرای دل انگیزی بود. بوی خو ش یادگیری با انسانهایی که در معصو میت پاکتر از شبنم، یا شمایلهای قاب شده از تصاویر کرانه های علقمه، بر دیواره های دودزده ی سقاخانه های باورمندی. چه زود؛ دست به باهو شدیم. .... یادم می آید سراینده اش هم، دستش از دنیا ی زنده بودن کوتاه شد.  ژاله ی اصفهانی . " دارا چو شود خسته ز اندوه، سواری ؛ صد دختر گلچهره بمالند تنش را.  مزدور که نعمت ده دارا ست چو میرد  صد روز کسی نیست که دوزد کفنش را  "  آری برادر . مزدور در معنی کارگر است که ما معلمان هم از آن طبقه بودیم. اکنون به افتخار خودت سخنی از خودم را بشنو. با هوشنگ
-------------
گر چه من پیرم و دلگیرم و اندوه زده ؛
روزها می آیند. همه شب، هر چه بلند ،
می گذرد. چون سایه که دود ، در پی ما گاه هم ، پیشتر و پیشتر از هر چه سریع. ای دلافروز، وفادار، به عهد بر تو سلام؛ به بلندای دماوند و سهند. از کران تا به کران، ایران. هوشنگ، سارنج 

تبریک سال نو

 

                 با یاد ونام خدا

 

 

 

 

  ای خدا آگاهی از احوال ما

  نیک ونیکوتر بگردان حال ما

  سال نو شد، رحمتت افزون نما

  خوش بگردان روز و ماه وسال ما

  فرارسیدن بهار، نو شدن سال، تحول طبیعت و عید سعید نوروز را به همه ی همکاران فرهنگی بخصوص همکارانم درآموزش و پرورش مسجدسلیمان و همکاران بازنشسته تبریک می گویم. برای همه ی عزیزان سالی سراسر سلامتی آرزومندم و امیدوارم در پناه حق شادکام و بهروز باشید.

  آرزو کنیم خداوند به همه ی بیماران خصوصا همکاران بیمارمان شفای عاجل عنایت فرملید.

 جا دارد در این ابتدای سال جدید یادی هم از همکارانی بکنیم که دیگر در میان ما نیستند. زنده یادان حیدرقلی کاوش، جعفرقلی زالی کاهکش، غلامحسین برون، یدالله بابادی، سید منصورصالحی و ...... ، و برایشان مغفرت الهی را آرزو کنیم.

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  باز هم غم و اندوه از دست دادن یک برادر، دوست و همکار در دلها نشست و یکی دیگر از همکاران فرهنگی، دوست و همکار خوبم آقای غلامحسین برون دارفانی را وداع گفتند.

  زنده یاد غلامحسین برون سالها در مدارس مختلف مسجدسلیمان به کار اشتغال داشتند. اولین بار به عنوان یک معلم در کلاسهای آموزش ضمن خدمت ریاضی که ایشان مدرس کلاس بودند شرکت کردم. بعدها خودم به عنوان مدرس مرکزآموزش ضمن خدمت، افتحار این را داشتم که در کنار این بزرگوار کار کنم. در سال 1375 که به مدت یکسال معاون دانشسرای تربیت معلم مسجدسلیمان بودم نیز در کنار ایشان کار می کردم.

  درگذشت این برادر بزرگوار و این همکار قدیمی را به خانواده ی آن مرحوم و به همکارانم در اداره ی آموزش و پرورش مسجدسلیمان تسلیت می گویم. برای آن زنده یاد آمرزش و مغفرت الهی و برای خانواده و یازماندگان، صبرو سلامتی آرزومندم.

تبریک سال تحصیلی جدید

  با یاد و نام خدا 

   سال تحصیلی جدید مبارک 

  

 

 

  سال تحصیلی جدید را به همه ی دست اندرکاران آموزش و پرورش، همکارانم در آموزش و پرورش مسجدسلیمان و خصوصا به همکاران بازنشسته تبریک می گویم. 

  یادی هم بکنیم از همکاران بازنشسته که به جبر زمان و جرم بازنشستگی، از خاطره ها رفته اند همچون آقایان  موسی پور، فرهادیان و... ، و نیز کسانی که دیگر در بین مانیستند زنده یادان حیدرقلی کاوش، زالی کاهکش، مطلق، ارزانی، یدالله بابادی و ... .  

سخنی با یک همشهری

   با یاد ونام خدا 

  یکی از همشهریان عزیز پیامی روی وبلاگ گذاشتند که عین پیامشان را در اینجا می آورم: 

  (سلام معلمان زیادی در مسجد سلیمان زحمت کشیدن لطف کنین عکس های ببیشتری از معلمان قدیم و کسانیکه در اداره کار می کردن بزارین ).  

  در جواب این دوست عزیز باید عرض کنم که اگر عکسی از همکاران داشته باشم، خصوصا همکاران قدیمی، با اجازه ی خودشان روی وبلاگ خواهم گذاشت. امیدوارم اگر عکسی دارید برایم بفرستید تا از آن استفاده کنم. 

  ایمیل من هم این است :  torkdez@gmail.com

عکسهایی از مسجدسلیمان - دبستان سرباز

  با یاد و نام خدا 

  عکسهایی از مسجدسلیمان - دبستان سرباز 

   

  

  یاد روزهایی که با همکاران در این مدرسه جمع شده و مسابقات تنیس روی میز برگزار می کردیم، جهانبخش پروینی، عباس سلیمانی، زنده یاد خسروی و ....، و به راستی که یاد آن روزها بخیر.

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  باز هم غم و اندوه از دست دادن یک برادر، دوست و همکار در دلها نشست و یکی دیگر از همکاران قدیمی دارفانی را وداع گفتند.

هفته ی گذشته دوست و همکار خوبم آقای کریم رضایی فوت کردند. زنده یاد کریم رضایی در سمتهای مختلفی همچون معاونت آموزشی اداره ی آموزش و پروش مسجدسلیمان، معاونت پرورشی ناحیه ی یک آموزش و پرورش اهواز، ریاست اداره ی آموزش و پرورش بندر امام، فرماندار ایذه، فرماندار فارسان، عضویت درشورای شهر فولادشهر، عضویت تعاونی فرهنگیان مسجدسلیمان و سالها نیز در دبیرستانهای مسجدسلیمان به تدریس مشغول بودند.

  درگذشت این برادر بزرگوار و این همکار قدیمی را به خانواده ی آن مرحوم و به همکارانم در اداره ی آموزش و پروش مسجدسلیمان تسلیت می گویم. برای آن زنده یاد مغفرت الهی و برای یازماندگان صبرو سلامتی آرزومندم.

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  باز هم غم و اندوه از دست دادن یک برادر، دوست و همکار در دلها نشست و یکی دیگر از فرهنگیان قدیمی آموزش و پرورش مسجدسلیمان دارفانی را وداع گفتند.

  زنده یاد حیدرقلی کاوش ( کاهکش پور ) از فرهنگیان قدیمی و از پیشکسوتان آموزش و پرورش بودند که عمری را در راه اعتلای آموزش و پرورش این مرزوبوم سپری کرده و سالها در سمتهای مختلف در مسجدسلیمان خدمت کردند.

  درگذشت این برادر بزرگوار و این همکار قدیمی را به خانواده ی آن مرحوم و به همکارانم در اداره ی آموزش و پروش مسجدسلیمان تسلیت می گویم. برای آن زنده یاد مغفرت الهی و برای یازماندگان صبرو سلامتی آرزومندم.

یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  با یاد ونام خدا

  یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  یکی د یگر از دبیران خوبم در دوران تحصیل زنده یاد بیژن شیرعلیزاده بودند که در زمان تحصیل در دانشسرای مقدماتی دبیر درس ریاضی ما بودند. برخورد خوب، چهره ی همیشه خندان و صمیمیتی که درلحن و گفتار ایشان بود همه را جذب خود می کرد.

آنچه در زیر می آید خلاصه ای از گفتگوی من با فرزند ایشان است که در زمان خدمت در آموزش و پرورش افتخار همکاری با این بزرگوار را داشتم.

بیژن شیرعلیزاده

متولد سال 1316

وفات سال 1380

ورود به خدمت آموزش وپرورش 1337

ابتدا با مدرک دیپلم استخدام شده و  سپس فوق دیپلم گرفتند.

سابقه : حدود 41 سال

محل کار : دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان، دبیرستانهای امیرکبیر، سینا، سالور، داریوش محمدی، اقبال، انصاری، دکترکرمزاده و شمس داوری.

فرزندان :

یک پسر مهندسی شیمی - یکی فوق دیپلم در رشته ی گاز - دیگری لیسانس

دختر فوق دیپلم علوم تجربی و دبیر علوم

علاقه ی زیاد به ادبیات و خصوصا اشعار فردوسی، حاقظ و سعدی. به اصالت خود یعنی ایرانی بودن بسیار افتخار می کرد و به بختیاری و بختیاری ها علاقه ی وافر داشت. علاقه ی شدید به کار و حرفه شان یعنی معلمی داشتند. به مسجدسلیمان علاقه ی زیاد داشته و به خاطر همین علاقه به مسجدسلیمان، هیچگاه  حاضر به ترک آن نشدند.

همیشه به فرزندانشان توصیه می کردند به مردم خدمت کنند.

به علت روال خاصی که در گذشته داشته و همیشه هنگام صحبت، معلمینمان را با نام فامیلشان یاد می کردیم، حتی اسم کوچک ایشان را نمی دانستم و از پسرشان پرسیدم.

برای این معلم عزیز و زحمتکش که دیگر در بین ما نیستند، آمرزش و مغفرت الهی آرزو دارم.

عکسهایی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسهایی از همکاران 

  

 

 

 

 

  با تشکر از همشهری خوبم آقای علیزاده که این عکسها را در اختیارم گذاشتند

عکسهایی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا  

  عکسها و خاطرات

  چند روز قبل یکی از همشهریان عزیز به نام آقای کامبیز علیزاده، یادداشتی برایم فرستادند که در آن عنوان شده بود تعدادی عکس از آموزگاران دبستان دکتر شریعتی از جمله دوست خوبم آقای قلی گله دارند. از ایشان خواستم تا عکسها را برایم بقرستند ایشان هم محبت کرده و این درخواست مرا قبول کردند. این عکسها علاوه برآنکه یاد همکاران را برایم زنده کرد، خاطرات گذشته ی دور خودم را دوباره به یادم آورد زمانی که روز پنجم مهرماه  1352  برای اولین بار به عنوان آموزگار به این دبستان ( قبلا ششم بهمن نام داشت ) مراجعه کردم و ابلاغ خودم را به زنده یاد گرامی که آن زمان مدیر دبستان بودند، تحویل دادم. به هرحال از این همشهری خوبم ممنونم و عکسها را هم به تدریج روی وبلاگ خواهم گذاشت. برای ادای امانت حتی توضیحات ذیل عکسها را هم، عینا آورده ام.

 

   

 

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشجومعلمان دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان - بازدید از کارخانه ی نیشکر هفت تپه - ۱۳۵۰

 

 

   

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران - 1350

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرا سال 1350   

  

  با تشکر از دوست خوبم آقای تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی و خاطره ای - چندتن از دوستان دانشسرا به همراه آقای سوزنچی سرپرست دانشسرا  

 

 

   با تشکر از دوست خوبم آقای تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند. 

   پس از این که عکس را روی وبلاگ گذاشتم، دوست قدیمی آقای شاه ابراهیمی تماس گرفتند و گفتند که در معرفی افراد حاضر در عکس اشتباهی رخ داده و آقای سواری پور اشتباها ساعدی نوشته شده است. این اشتباه من لااقل سبب شدیکی از دوستان قدیمی هم با من تماس بگیرد که بسیار خوشحالم کرد.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران - 1350

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان  

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران - 1350

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی  

 

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.