مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

عکسهایی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا  

  عکسها و خاطرات

  چند روز قبل یکی از همشهریان عزیز به نام آقای کامبیز علیزاده، یادداشتی برایم فرستادند که در آن عنوان شده بود تعدادی عکس از آموزگاران دبستان دکتر شریعتی از جمله دوست خوبم آقای قلی گله دارند. از ایشان خواستم تا عکسها را برایم بقرستند ایشان هم محبت کرده و این درخواست مرا قبول کردند. این عکسها علاوه برآنکه یاد همکاران را برایم زنده کرد، خاطرات گذشته ی دور خودم را دوباره به یادم آورد زمانی که روز پنجم مهرماه  1352  برای اولین بار به عنوان آموزگار به این دبستان ( قبلا ششم بهمن نام داشت ) مراجعه کردم و ابلاغ خودم را به زنده یاد گرامی که آن زمان مدیر دبستان بودند، تحویل دادم. به هرحال از این همشهری خوبم ممنونم و عکسها را هم به تدریج روی وبلاگ خواهم گذاشت. برای ادای امانت حتی توضیحات ذیل عکسها را هم، عینا آورده ام.

 

   

 

سفری به مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  هفته ی قبل رفته بودم مسجدسلیمان به قول بجه ها ولایت. سری به باشگاه کاوه زدم. آقای شهنی کرم را دیدم که با علاقه، همانند کسی که به وضعیت خانه ی خود می پردازد، چمنهایی را که پشت دیوار پلیتی باشگاه کاوه کاشته بودند آب می داد. به طرفش رفتم، سلام و احوالپرسی و خسته نباشید. ضمن صحبت گفت که مسئولان وعده داده اند که باشگاه را از ارتش خریده ودر اختیار بچه های محل قرار دهند و انتظار داشت که این کار زودتر صورت گیرد چرا که هرلحظه ممکن است ارتش زمین این مجموعه را همانند بقیه ی قسمتهای چهاربیشه تا بازار چشمه علی، ورک شاپ و غیره به کسی واگذار کند. من هم این دلمشغولی را دارم والبته سوالی که هرگز جوابش را نگرفتم، آیا ارتش حق دارد زمینهای این شهر را واگذار کند؟

  سپس وارد محوطه ی باشگاه شدم، نوجوانانی که با علاقه و شوق بازی می کردند، عده ای شوت زدن، گروهی دریبل کردن و بخشی کارگروهی را تمرین می کردند و چندنفری هم پینگ پونگ بازی می کردند. چندنفر از جوانان هم کنار ایستاده و ضمن تشویق، آنها را راهنمایی می کردند. باور کنید خیلی خوشحال شدم اگر دیگر صداری گوینده ی باشگاه که هنگام بازی لوتو می گفت: سه شماره، پنج شماره، لین و هوس و یا صداری تق و توق صندلیهای آهنی ارج که کارگران برای نمایش فیلم تابستانی می چیدند، شنیده نمی شد ولی صدای پراز شوق نوجوانانی که پس از مدتها جایی را برای ورزش کردن پیدا کرده بودند، صدایی بسیار دلنشین بود. ته دلم برای شهنی کرم، جاویدان و همه ی کسانی که برای تحقق این امر تلاش کرده بودند آرزوی موفقیت بیشتر کردم. هنگام بیرون آمدن چندتا عکس هم گرفتم خصوصا آرم باشگاه دارایی را که  دوباره روی در باشگاه کاوه نقاشی کرده بودند و آن را به همه ی دارایی چی های قدیمی محله ام تقدیممی کنم.. 

 

 

 

عکسی از مسجدسلیمان - یک هبانه

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از یک هبانه 

 

 

  یاد آن روزها بخیر، خبری از انواع وسایل خنک کننده نبود هروقت از راه می رسیدیم، لیوانی از آب خنک آن می نوشیدیم و . . با تشکر از همشهری خوبم آقای محمدرضا دادگر که اجازه دادند از این عکس استفاده کنم.

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان - نمایی از یک مَشک آب مدرن 

عکسی از مسجدسلیمان - تیم والیبال باشگاه کاوه

  با یاد و نام خدا 

 عکسی از تیم والیبال باشگاه کاوه 

  

 

 

   با تشکر از دوست خوبم آقای حسین گلریز که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسهایی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا

  عکسهایی و خاطره هایی  

 

 

 

 

 

 

با تشکر از همشهری عزیز آقای عباسپور که این عکس ها را در اختیارم گذاشتندد

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از تیم بسکتبال دبیرستان داریوش محمدی ( محمدرضاشاه سابق ) 

 

  با تشکر از همشهری خوبم آقای اسکندر عباسپور که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دوست و برادر خوبم آقای حسین گلریز در کنار پل پیاده رو چشمه علی ( پل دک دکو ). گذر عمر بر چهره ی هر دو دیده می شود 

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  چند روز قبل یکی از همشهری ها به نام آقای اسکندر عباسپور پیامی داده بودند به این مضمون که تعدادی عکس ورزشی از مسجدسلیمان دارم. چگونه می توانم آنها را به اشتراک بگذارم. در جواب بع ایشان پیشنهاد دادم که یک وبلاگ درست کرده و آنها را در وبلاگ بگذارند یا عکسها را برایم ایمیل کنند تا به نامخودشان روی وبلاگ بگذارم. آقای عباسپور هم پیشنهاد دوم مرا پذیرفته و بلافاصله پنج عکس ربایم فرستادند و من هم برابر قولی که دادم، به تدریج و با نام خودشان آنها را روی وبلاگ می گذارم.  

 

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشجومعلمان دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان - بازدید از کارخانه ی نیشکر هفت تپه - ۱۳۵۰

 

 

   

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان - یک تخته سیاه

  با یاد و نام خدا

  عکسی و خاطره ای 

 

  همه ی هم سن و سالهای من این تابلوها را به خوبی به یاد دارند با گچ هایی که چون تکه کلوخهایی درون یک سطل بزرگ در دفتر مدرسه ریخته بود و مبصر پس از رفتن بچه ها به کلاس، یک مشت از آنها را به کلاس می برد. خط کج و معوج ما با چنین ابزاری بسیار بدتر هم می شد، به هنگام پاک کردن تابلو، گردوغبار زیادی هم به هوا بلند می شد که نگو. ما که اصلا حالیمان نبود چون بهترش را ندیده بودیم و تا سالها بعد هم ندیدیم. گاهی هم وسیله ی تنبیه دانش آمزلنی بود که یا درس را بلد نبودند و یا شیطنت کرده و حرف می زدند که همانند موشک به سروصورتشان می خورد و آنها چه فرز بودند که به سرعت سر خود را می دزدیدند تا از برخورد گچ جلوگیری کنند.    

  اولین بار از گچ های معروف به لوله ای، در دست آقای جبار نیار دبیر فیزیکمان دیدم ( یادشان بخیر ) که با ظرافت خاصی دور آن یک نوار کاغذی پیچیده شده بود که حتی دست معلم را هم کثیف نکند و ... . 

  بگذریم شاید بهترین تعبیر برای این تصویر همان عبارت پایین آن باشد که صاحب عکس با ظرافت انتخاب کرده است، ویترین حیاتم  و به راستی این تصاویر ویترین زندگی گذشته ی ماست.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران - 1350

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرا سال 1350   

  

  با تشکر از دوست خوبم آقای تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی و خاطره ای - چندتن از دوستان دانشسرا به همراه آقای سوزنچی سرپرست دانشسرا  

 

 

   با تشکر از دوست خوبم آقای تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند. 

   پس از این که عکس را روی وبلاگ گذاشتم، دوست قدیمی آقای شاه ابراهیمی تماس گرفتند و گفتند که در معرفی افراد حاضر در عکس اشتباهی رخ داده و آقای سواری پور اشتباها ساعدی نوشته شده است. این اشتباه من لااقل سبب شدیکی از دوستان قدیمی هم با من تماس بگیرد که بسیار خوشحالم کرد.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران - 1350

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان  

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران - 1350

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی  

 

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان -1350

  با یاد و نام خدا

 عکسی از دانشسرای مقدماتی



  با تشکر از دوست خوبم اقای مجتبی تعلیمی که این عکس  را در اختیارم گذاشتند

سفری به مسجدسلیمان - یک گام مثبت، یک خبر خوش (2)

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  یک گام مثبت، یک خبر خوش (2)

  در بازگشت به محوطه با آقای بهروز مکوندی سرمربی باشگاه نفت مسجدسلیمان روبرو شدم که فعالیت بچه ها را زیر نظر داشت شاید نوعی استعدادیابی برای آینده ی ورزش شهر. آنقدر از دیدنش خوشحال شدم که یادم رفت از وضعیت تیم نفت سوال کنم. عکسی هم از ایشان و آقای شهنی کرم گرفتم که روی وبلاگ می گذارم.

  خواستم عکسی هم از محوطه ی سینمای قدیمی باشگاه بگیرم، محوطه ای که دیگر گوینده ی باشگاه هنگام بازی لوتو  صدا نمی زند: هوس، سه شماره، لین و ... ، در بخش بار آن انواع نوشابه ها فروخته نمی شود، یا ارکستر خوانندگان برگزار نمی شود. شاید باورنکنید یکمرتبه ذهنم رفت به سالهای دهه ی 1340 و صدای صندلیهای آهنی ارج که هر هفته روزهای یکشنبه و سه شنبه  کارگران از کامیون ( لول لاری ) پیاده کرده و جلو پرده ی سینمای تابستانی می چیدند. یادم اقتاد که روزهای نمایش فیلم و در گرمای آفتاب جلو سوراخ مربع شکل کنار درب باشگاه که در اصل گیشه ی بلیط فروشی بود، با چه مرارتی و معمولا به بهای از دست دادن یکی دو تکمه از لباسمان، بلیط دو ریالی یا پنج ریالی خریده  و تا انتهای نمایش فیلم به خاطر اینکه جایمان گرفته نشود از جایمان بلند نمی شدیم، تشنگی را تحمل می کردیم و حدود ساعت ده شب با لبی تشنه به منزل می رفتیم. موقعی هم که هنگام سرود شاهنشاهی از جا بلند می شدیم، با یک دست صندلی را می گرفتیم که احیانا پشت سری برای اذیت کردن از زیر پایمان نکشد و هنگام نشستن روی زمین نیفتیم، اتفاقی که بارها افتاد و معمولا مشاجره هایی را هم به دنبال داشت.      

  در محوطه آقای محمدزمان پناهی از فوتبایستهای قدیمی را دیدم که در حال آموزش دادن بچه ها بود و هم محله ای دیگرمان آقای خیرالله پور در کنار ایشان بودند. حالا به جای همه ی آنچه در گذشته بود، تعدادی از بچه های محل که می توانند آینده ی ورزش شهرمان باشند، در آن مشغول فعالیت هستند.

  بسیار خوشحال شدم و عکسهایی که روی وبلاگ می گذارم، گوشه ی کوچکی است از این تلاش که امیدوارم تداوم داشته باشد و برای همه ی کسانی که برای بهبود وضعیت ورزش شهرکوشش می کنند، آرزوی موفقیت دارم.  

 

 

 

  

سفری به مسجدسلیمان - یک گام مثبت، یک خبر خوش (1)

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  یک گام مثبت، یک خبر خوش (1)

  چندی قبل که به مسجدسلیمان رفته بودم، جلو درب باشگاه کاوه پلاکاردی دیدم با این مضمون که باشگاه در روز25 تیرماه با حضور جمعی از پیشکسوتان افتتاح خواهد شد. راستش را بخواهید باور نکردم ارتش به این راحتی اجازه ی چنین کاری را بدهد.

چند روز قبل که مجددا رفته بودم مسجدسلیمان، دیدم که واقعیت دارد. پلاکاردی جلو درب باشگاه نصب شده بود که در آن از تلاشهای آقایان شهنی کرم و جاویدان در بازگشایی باشگاه تقدیر شده بود.

  کاری به این ندارم که از باشگاه کاوه چه باقی مانده است اما همین که همین امکانات کم هم در اختیار بچه های محل قرار گرفته بود خوشحال شدم. درب تازه رنگ شده ی باشگاه، اولین نشانه ی تغییرات مثبتی بود که به چشم می آمد، دیوارهای آجری باشگاه رنگ شده و روی آن نقش و نگارها ی زیبا دیده می شد.

  وارد باشگاه که شدم، بهرام شهنی کرم را دیدم. من و بهرام همشاگردی دوران دبستان بودیم و در دبستان سینا درس می خواندیم. بعد از روبوسی و احوالپرسی به همراه ایشان به  محوطه ی استخر قدیمی باشگاه رفتیم. استخر که نه، نمایی از استخر داشت و برایم توضیح داد که چقدر تلاش کرده تا توانسته مجوز قسمت باشگاه را برای فعالیت ورزشی بچه های محل بگیرد. ضمنا اضافه کرد که قرار است شهرداری کل مجموعه را از ارتش خریده و راه اندازی کند که خبر بسیار خوشی است و امیدوارم که به حقیقت بپیوندد. اگر چنین بشود تنها مکانی خواهد بود که ساکنان بخش بزرگی از مسجدسلیمان یعنی از نفتک تا سی برنج، می توانند از امکانات آن استفاده کنند.

  چیزی از استخر باقی نمانده بود، تمام آنچه بردنی بود برده بودند، تیر چراغ برق، پله های داخل استخر که به وسیله ی آن از آب بیرون می آمدند، سکوهای آهنی پرش، شیرهای آب، مخزنآب استخرو خلاصه همه چیز. تنها آنچه مانده بود کاشی های آبی رنگ استخر بود که در اثر سالها جلو آفتاب ماندن رنگ و روی خود را از دست داده بودند. یک لحظه به گذشته رفتم زمانی که آرزو داشتم وارد استخر شوم و نتوانستم و همین سبب شد که هیچگاه شنا یاد نگیرم. تنها زمانی که مرحوم پدرم که مسئول سرکشی به وضعیت آب استخر بود برای کلرزدن به آب استخر می رفت، می توانستم وارد آنجا شوم که در آن زمان هم نمی توانستم وارد آب شوم. هنوز هم خسرت آن روزها را در دل دارم.

  از محوطه ی استخر عکسهایی هم گرفتم که روی وبلاگ می گذارم. امیدوارم دوستانی که عکسهای قدیمی از استخر باشگاه کاوه دارند، به صورت امانت در اختیارم بگذارند تا به نام خودشان روی وبلاگ بگذارم. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از گذشته - زنان در حال جمع آوری نفت سیاه   

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از توزیع نفت سیاه در بین مردم - دهه ی 1340

 

 

  با تشکر از همشهری خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند.