مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از توزیع نفت سیاه در بین مردم - دهه ی 1340

 

 

  با تشکر از همشهری خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

یک عکس قدیمی

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از فلک کردن یک مجرم  

عکسی از مسجدسلیمان - عکس دیگری ازتَهدٌِه

  با یاد ونام خدا

  عکس دیگری ازتَهدٌِه

سلام این هم عکس دیگری از تَهدٌِه که به جرات میگویم تمام هم سن و سالهای من و حتی بسیاری کسانی که از من هم کوچکترهستند کودکی خود را در آن گذرانده، با صدای زنگوله های آن خوابیده و به مهره های رنگارنگ آن و یا دیگر وسایلی که مادر با استفاده از امکانات محیط و با توجه به آنچه در ذهن داشت درست کرده بود، نگاه کرده و یا با آنها بازی کرده اند ( در بسیاری مناطق هنوز تَهدٌِه وجود دارد و استفاده می شود ).

غرض از این مقدمه اشاره ای به لوله ای است که در تصویر می بینید. به این لوله، بُـلـور  می گویند. کار آن انتقال ادرار بچه به درون ظرفی است که در پایین تَهدٌِه می بینید. در گذشته پدر یا مادر این لوله را با استفاده از نَی های نسبتا قطور درست می کردند و برای اینکه بدن بچه را زخم نکند، بخش جلو آن را که شبیه به فلم نَی بود، با استفاده از یک تکه فلز داغ صاف می کردند. ناهمواری های باقی مانده هم به مرور و استفاده از آن برطرف می شد. ظاهرا پیشرفت علم و یافتن مواد جدید پایش به تَهدٌِه هم باز شده و مادر این کودک به جای نی، از لوله ی پی وی سی استفاده کرده و حتما فکری هم به حال لبه های آن کرده است.

بُلور ( همان لوله ) را بین پاهای بچه گذاشته و با تکه ای پارچه آن را کاملا در محل مناسب قرار می دادند. این را هم  بگویم که این وسیله در مورد پسربچه ها کاملا جواب می داد مگر مادر در قرار دادن آن ناشی بوده و یا خوب آن را جا نمی داد ولی متاساانه در مورد دختربچه ها کارآیی نداشت به همین علت دخترها بیشتر عرق سوز ( بخوانید ادرار سوز ) می شدند و مثل حالا هم که خبری از پودر بچه و روغن مخصوص و.... ، نبود و نتیجه ی آن گریه های مداوم بچه بود خصوصا اگر در فصل بهار یا تابستان به دنیا می آمد.

  برای ادای امانت نام عکاس و آدرس سایتی که عکس در آن قرار داده شده بودهم آورده ام. 

  ( دٌ = نشانه ی تلفظ خاص حرف دال در زبان بختیاری )

  

 

عکسی از مسجدسلیمان - داتشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان سال 1350

   با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان - داتشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان سال 1350  

 

  

  با تشکر از دوست و همدوره ای عزیزم آقای عبود شکیب که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - پختن تَوچِری

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان - پختن تَوچِری 

 

 

 

  به یاد دوران کودکی، توچری، روغن محلی و .........

عکسی از مسجدسلیمان - یک تریلی ( کَمَرِشکَن )

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از یک تریلی ( کَمَرِشکَن )  

 

   

  راستش را بخواهید این نمونه تریلی نفربر را من در مسجدسلیمان ندیدم. بیشتر تریلی هایی که من دیدم، کشنده ی  ماک داشتند. به هرحال دیدن این تصویر هم خالی از لطف نیست خصوصا برای پیرمردهایی هم سن و سال من.

عکسی از خودروهای قدیمی مورد استفاده ی شرکت نفت در دهه ی 1340 در مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از خودروهای قدیمی مورد استفاده ی شرکت نفت در دهه ی 1340 در مسجدسلیمان 

 

خودروهای قدیمی  

  با تشکر از همشهری خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

دیداری با یک عزیز، یکی از آموزگارانم

  با یاد و نام خدا

  دیداری با یک عزیز، یکی از آموزگارانم

  قبل از شروع تعطیلات نوروز 1394 برای آموزگارانم که شماره ای از آنها داشتم پیام تبریک فرستادم. آقای نصیری و آقای جلالی  بلافاصله جواب دادند، ولی از بقیه جوابی نگرفتم. پس از تحویل سال و در تعطیلات به این عزیزان تلفن کردم، آقای موزری زایر عتبات عالیات بودند و از کربلا جواب دادند به ایشان زیارت قبولی دادم. آقایان عبادی، سوزنچی  و اندیشی در جواب گفتند به علت ازدیاد پیامهای تبلیغاتی که روی گوشی هایشان آمده اصلا به بخش پیامها ی گوشی مراجعه نکرده بودند. از گفتگو با این عزیزان بسیار خوشوقت شدم. آقای اندیشی از من خواستند که به دیدنشان بروم. من که خود این تصمیم را هم داشتم خوشحال شده و قرار گذاشتم با قرار قبلی به دیدنشان بروم.

  هفته ی دوم تعطیلات تلفنی با آقای اندیشی تماس گرفتم و ایشان گفتند که جلو داروخانه ی احسان در زیتون کارمدی منتظر هستند تا با هم به خانه شان برویم. به آدرس داده شده مراجعه و بلافاصله ایشان را شناختم، علیرغم گذشت 49 سال، هنوز هم ماشاالله سرحال بودند. هرچه اصرار کردم اجازه ندادند دستاشان را ببوسم. با هم به خانه شان رفتیم. پسرشان هم بودند و از آشنایی این عزیز هم خوشحال شدم. ضمن صحبتهای آقای اندیشی فهمیدم که همسرشان چند سال قبل دارفانی را وداع گفته و چون فرزندانشان در تهران ساکن هستند، ایشان تنها هستند. ضمن تبریک سال نو درگذشت همسرشان را هم تسلیت گفتم.

  با همان لحن گرمشان شروع به صحبت کردند. از هردری سخن به میان آمد از دانش آموزان، همکاران و دبستان سینا و محلهایی که بعد از دبستان سینا خدمت کرده بودند گفتند و درنهایت از وضع من هم پرسیدند. گفتم که در یک دبستان غیرانتفاعی ( غیردولتی ) در اهواز تدریس می کنم. خوشحال شدند که هنوز هم توان کار دارم ومشغول هستم. از ایشان خواستم اگر عکسی از گذشته دارند به رسم امانت در اختیارم بگذارند. جواب دادند که آلبوم عکسشان نزد دخترشان است و حتما عکسهایی را به من خواهند داد.

  حقیقتش را بخواهید تصمیم داشتم عکسی از ایشان گرفته و روی وبلاگم بگذارم ولی پشیمان شدم. دوست دارم همیشه معلمینم را به همان شکل جوانیشان در ذهن داشته باشم، به همین علت می خواهم عکسی از زمان جوانیشان از ایشان گرفته و با شرح مختصری که از زندگیشان به من داده بودند، مجددا روی وبلاگ بگذارم.

  پس از آن از ایشان و پسرشان خداحافظی کرده و آنها را به خدا سپردم. حاصل این ملافات را هم طی این نوشنه می بینید. برای این بزرگوار و خانواده و نیز تمامی معلمینم و همه ی همکاران شاغل و بازنشسته، آرزوی سالی پراز شادی و سلامتی دارم.   

سفری به مسجدسلیمان ( عکسی از یک بنگله )

 

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

چندی قبل یکی از آشنایان ضمن صحبتهایش به یکی از بنگله های جنب انبار خوراکی اشاره کرد که روی آن تاریخ ساختش حک شده است. علاقمند شدم که بروم و از نزدیک آن را ببینم.

این بار که به مسجدسلیمان رفتم باز هم به عادت معهود از کنار مرکز زبان ارتش ( که دیگر فقط نامی از آن باقی مانده ) گذشتم و پس از این که سری به دوست خوبم آقای فرهادیان زدم، از مسیر همان بنگله ها بالا رفتم و چون نمی دانستم کدامیک است، از یک نفر که در همان نزدیکی در حیاط خانه ای ایستاده بود سراغ گرفتم. با تعجب دیدم که مرا کاملا می شناسد و پس از سلام واحوالپرسی خودش را معرفی کرد، آقای بهرام جاوید که همکلاسی برادرم بود و خیلی خوشحال شدم که هوز هم کسی مرا می شناسد. خلاصه ایشان خانه ی مورد نظر را به من نشان داد و از صاحبخانه هم اجازه گرفت تا داخل شدیم و توانستم عکسی از نمای بنگله و نیز تاریخ حکاکی شده برروی سردر آن بگیرم.

تاریخ بنای ساختمان 1923 میلادی است یعنی حدود 92 سال از ساخت آن می گذرد ضمن اینکه باید به نحوه ی  ساخت و مصالح آن آفرین گفت از جهنی هم مرا متاثر کرد. چرا ما باید در ساختمانهایی اقامت کنیم که نزدیک به یک قرن قدمت دارند؟ مگر عمر مقید یک ساختمان چقدر است؟  

عکس ساختمان را روی وبلاگ می گذارم و تاریخ ساخت را هم در کنارش آورده ام. روی دیوار سردر ساختمان، جایی که آن تاریخ حک شده را دایره کشیده ام تا مشخص گردد. شاید بتوان این بنگله را موزه ای دانست که تاریخ ساختمان سازی مسجدسلیمان را نشان می دهد. 

 

 

 

بنگله

عکسی از مسجدسلیمان - باشگاه ایران

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از مسجدسلیمان - باشگاه ایران 

باشگاه ایران مسجدسلیمان 

 

  با تشکر از همشهری خوبیم آقای رضا نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسیلمان - یک اتوبوس قدیمی

  با یاد و نام خدا   

  عکسی از یک اتوبوس قدیمی

 

یک اتوبوس قدیمی 

  با تشکر از همشهری خوبم آقای رضا نصیری

عکسی از یک موتوسیکلت قدیمی شرکت نفتی

با یاد و نام خدا 

عکسی از یک موتوسیکلت قدیمی 

 

موتوسیکلت قدیمی 

 

  مدتها دروست داشتم عکسی از این موتوسیکلتها یا به قول قدیمی ها ، تَک تَکو  داشته باشم. همشهری خوبم آقای رضا نصیری این عکس را در اختیارم گذاشتند. از ایشان بسیار ممنونم. کاش عکسی از نوع خاصی از آنها که ساید کار داشتند هم پیدا می کردم.

عکسی از مسجدسلیمان - یک تریلی نفربر شرکت نفت ( کمرِشکَن )

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از یک تریلی نفربر شرکت نفت ( کمرِشکَن )  

 

 عکسی از یک تریلی نفربر شرکت نفت ( کمرِشکَن )

 

  مدتها دنبال عکسی از این تریلی ها بودم و عاقبت توسط دوست و همشهری خوبم آقای رضا نصیری آن را پیدا کردم و همین حا هم از ایشان تشکر می کنم.

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان  

عکسی از مسجدسلیمان 

 

  این عکس را همشهری خوبم آقای رضانصیری در اخنیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان 

 

عکسی از مسجدسلیمان   

 

  این تصویر از دو عکس قدیمی که در کنار هم گذاشته ام نشکیل شده و مطمئن هستم که هردو یک منطقه را نشان می دهند. از دوستانی که می دانند این تصویر مربوط به کدام محله ی مسجدسلیمان است تقاضا دارم برایم پیام بگذاررند. 

  بخش صمت راست را همشهری خوبم آقای رضا نصیری در اختیارم گذاشته اند که از ایشان تشکر ویژه دارم و بخش سمت چپ را از سایت پنجره گرفته ام.

عکسی از مسجدسلیمان ( یک شیرچاه نفت )

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از یک شیرچاه نفت 

 

شیر چاه نفت

عکسی از مسجدسلیمان ( شیر چاه نفت )

  با یاد و نام خدا  

  یکی از منظره هایی که در گوشه و کنار مسجدسلیمان، در هر جا می توان دید شیر چاههای پلمپ شده است. 

 

شیرچاه نفت

عکسی از مسجدسلیمان ( یک پنکه ی قدیمی )

  با یاد و نام خدا  

 

  عکسی از یک پنکه ی سقفی قدیمی (  GEC ) 

 

عکسی از یک پنکه ی سقفی قدیمی