با یاد و نام خدا
خاطراتی شیرین و تلخ از مسجدسلیمان
تابستان و کارکردن ما
این بخش از خاطرات شیرین وتلخ از مسجدسلیمان را قبلا روی وبلاگ نگذاشته بودم و حقیقتش را بخواهید زیاد هم تمایلی به این کار نداشتم ولی بالاخره تصمیم گرفتم این کار را بکنم.
تابستان که می شد، بعضی از بچه ها که معمولا بزرگتر از بقیه بودند، برای تامین مخارج زندگی کار می کردند، عده ای شیرینی فروشی، بعضی بستنی فروشی، تعدادی وردست بنا و برخی هم سرتاسری می فروختند ( فروش سرتاسری و جرزدن بچه ها هم داستان خودش را داشت ).
یادم می آید بعداز اعلام نتایج و تعطیل شدن دبیرستانها، پسر همسایه مان طبق روال هر سال تصمیم داشت کار کند و از آنجا که کار کارخانه ی تانک سازی تلخاب تازه آغاز شده بود، می خواست در آنجا کار کند. من هم به سرم زد که کار کنم. مرحوم پدرم ابتدا راضی نبود ولی به هرحال قانعش کردم و یک روز صبح با پسر همسایه به سمت تلخاب راه افتادیم. دردسر برخورد بچه های ریل ویل (محله ی ریل وی ) را به جان خریدیم و پس از گذشتن از چیت شویی و ریل ویل و عبور از کنار مخزن آب بالای محله ی تلخاب که هنوز هم هست، به محل احداث کارخانه رسیدیم. قبلا یکبار به همراه مرحوم داییم برای تماشای مسابقات اسب دوانی به آنجا رفته بودم ولی حالا شرایط فرق می کرد. کارگران مشغول کار بودند و با کمال بی توجهی به مسائل امنیت کاری، بخشی از محوطه را هم با مواد منفجره، منفجر کردند. به هرحال خودمان را به سرکارگر رساندیم و از او تقاضای کار کردیم. او که آدم خبره ای بود با همان نگاه اول فهمید که من اهل کار نیستم ولی از پسرهمسایه خواست که فردا صبح سرکار حاضر شود. راستش را بخواهید سختی مسیررفت و آمد و وضعیت کارگرانی که در گرما کار می کردند، از همان ابتدا مرا از کارکردن ترساند و خوشحال هم شدم که سرکارگر نپذیرفت. از صبح روز بعد هم همسفرم ظرف غذا به دست، رفت و مشغول کار شد.
برای برگشتن تصمیم گرفتیم که از داخل محله ی تلخاب برگردیم. تا آن زمان هنوز تلخاب در اختیار شرکت نفت بود. خانه های پیش ساخته با حیاط های بزرگ و مشجر که نشان از آب دائم و 24 ساعته می داد ( مقدار آبی که به خاطر وضعیت اکثریت مناطق مسجدسلیمان، حتی درذهن ما هم نمی گنجید )، باغچه های گلکاری شده که نشان می داد باغبانها مرتبا آنها را مراقبت و محافظت می کنند، خودروهای شیک درون حیاط ها، محوطه ی تمیز و بدون آشعال و زباله و.... ، گویی وارد دنیای دیگری شده بودیم. در اثنای راه گذرمان از کنار استخر تلخاب بود که گروهی زن و دختر که اکثرا خارجی بودند ( البته احتمالا از اعضای خانواده ی کارکنان عالیرتبه ی ایرانی شرکت نقت هم در بین آنان بودند)، با لباس محصوص شنا ( مایوهای یک و دو تکه ) در استخر شنا می کردند عده ای از آنها هم همان لباس را بیرون آورده و در حالیکه دمر روی کاشی های کنار استخر دراز کشیده بودند، حمام آفتاب می گرفتند تا برنزه شوند. بخشهایی از بدن آنها که زیر لباس برنزه نشده بود، کاملا به چشم می آمد.
جدی می گویم برخی از آنها از اینکه می دیدند رهگذرانی جون ما ندید بدیدها ( که حق هم داشتیم ) با دهانی باز و چشمانی از تعجب و لذت گشاد شده آنها را نگاه می کنیم، حالت سکسی تری به خود گرفته و به خوبی هم می دانستند که با این کار خود، چه بلایی برسر اعصاب ما می آورند.
یادم می آید یکی از آنها در حالیکه دمر روی کاشی های کنار استخر دراز کشیده و حمام آفتاب می گرفت، با لبخند ملیحی به ما نگاه می کرد ودر همان حال پاهایش را تکان می داد و می لرزاند، لرزشی لذت بخش که حتی بعد از گذشت سالیان دراز هموز نتوانسته ام از خاطر ببرم. نمی دانم چه مدت در این حالت بیهوشی بودیم که با اهن و تلپ نگهبانان شرکت نفت، به خود آمده و از آنجا دور شدیم.
در طول عمرم مسافرتهایی رفتم حتی به خارج از کشور و مناطق زیاد و مناظر زیبایی را دیدم ولی باور کنید هیچگاه دنیا را به زیبایی آن روز گرم تابستان دهه ی 1350 در کنار استخر تلخاب مسجدسلیمان، ندیدم.
عکسی از مسجدسلیمان