مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

سفری به مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  هفته ی قبل که برای دیدن خانواده به مسجدسلیمان رفته بودم، به منظره ی عجیبی برخوردم. صبح به عادت معهود از خانه بیرون آمدم و خواستم از زمین محل ورک شاپ سابق ( دبیرستان ارتش ) عکسی بگیرم. جوانی را دیدم که چکش و قلمی در دست با تکه آهنی کلنجار میرود. در جواب سوالم گفت که می خواهد آهنهای به جا مانده از تخریب ساختمان قدیمی را از زیر خاک بیرون آورده و به ضایعاتی ها بفروشد.

  از اوپرسیدم: می توانم عکسی از شما بگیرم؟ ودر جواب سوالش که پرسید برای چه می خواهی گفتم می خواهم دروبلاگم بگذارم. ناراحت شد وگفت اینکار را نکن. پرسیدم چرا؟ گفت اگر ببینند دارم زمین را می کنم تا تکه آهنی درآورم، جلوم را می گیرند.

  کار ندارم که صاحبان زمین ورک شاپ! ( آیا واقعا صاحب آن هستند یا نه ) حق دارند جلو کار این جوان نیازمند را بگیرند یانه، حرفم این است که چه برسرمردم مسجدسلیمان آمده که جوانی با این سن وسال باید زمین رابکاود به امید یافتن تکه آهنی تا به ضایعاتی بفروشد واندک درآمدی. به راستی چرا؟

  که یکمرتبه این شعر ناصر خسرو یادم آمد که :  

   بسوزند چوب درختان بی بر    سزا خود همین است مر بی بری را 

  و به راستی سزای مسجدسلیمان ومسجدسلیمانی ها همین است و بس.  

عکسی از مسجدسلیمان ( ورک شاپ )

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از ورک شاپ پس از تخریب ساختمانهای آن 

 

ورک شاپ