مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

سفری به مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  هفته ی قبل رفته بودم مسجدسلیمان ( به قول دوستان ولایت ). به منزل پدر ارباب در محله ی سرکوره ها ( کوی شهید موسوی ) هم سری زدم. خیابان اصلی محله را ( اگر بشود حیابان گفت ) آسفالت کرده بودند. از جلو مغازه ی آقای رجبی که رد می شدم، پس از احوالپرسی گفتم: آسفالتتان مبارک. ایشان هم تشکر کردند. خانمی برای خرید آمده بود که پس از حرفهای ما با صدایی نسبتا بلند گفت: خدا را شکر که آسفالت شد ( از لحنش مشخص بود که نه به طنز بلکه کاملا جدی می گفت ).

  باز هم ناراحت شدم، ناراحت از اینکه چرا مردم مسجدسلیمان هنوز هم به خاطر انجام کاری که از وظایف اولیه ی شهرداری هر شهری است، اینگونه خدا را شکر می کنند. این عدم آشنایی مردم مسجدسایمان به حقوق اولیه را هم دنباله ی کار آن همشهری بدانید که برای اینکه آب خانه اش زودتر وصل شود، قربان صدقه ی مامور سازمان آب می رفت. این را بگویم که من به خاطراقدامات شهرداری و دیگر ارگانهای شهر در خدمات رسانی به مردم از آنها تشکر کرده و خسته نباشید هم می گویم زیرا که معتقدم تشکر از کار خوب دیگران، امری پسندیده است.

عکسی از مسجدسلیمان -همکاران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان -همکاران 

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  در طی دو ماه گذشته دو تن ازهمکاران قدیمی در اداره ی آموزش و پرورش مسجدسلیمان، آقایان عبدالرسول حسن زاده و الماس ناصری کریموند که از آموزگاران بسیار قدیمی این شهر بودند، دار فانی را وداع گفتند.

  من افتخار همکاری  با زنده یاد حسن زاده را نداشتم ولی با پسرشان در دانشسرای مقدماتی مسجدسلیمان هم دوره بودم. آقای ناصری را سالها از نزدیک می شناختم. ایشان از مدیران خوب مقطع ابتدایی بودند و چندین سال در دبستان سینا ، سمت مدیریت داشتند.

  درگذشت این دو همکار را به همه ی همکاران در آموزش و پرورش مسجدسلیمان  و به خصوص به خانواده ی این دو عزیز تسلیت گفته، برایشان از درگاه الهی مفقرت و برای بازماندگان صبر و سلامتی آرزو دارم.

  جا دارد همین جا این مصیبت را به دوست، برادر، همکار و هم دوره ی دوران تحصیل در دانشسرا آقای مسعود حسن زاده، تسلیت گفته برایشان سلامتی آرزو کنم.

انتشار یک کتاب

  با یاد و نام خدا 

  انتشار یک کتاب 

 

 

 

  همشهری و همگار خوبم آقای دانش عباسی شهنی کتاب دیگری تخت عنوان  تاریخ آموزش و پرورش و مدارس مسجدسلیمان منتشر کرده اند. حسن مهم این کتاب به نظر من ، نگارش مورخ گونه و نه مفسرگونه ی آن است که باید هر کتابی که در زمینه ی تاریخ نوشته می شود، این گونه باشد. تنها مواردی که نویسنده به آن توجه نکرده اند، دبیرستان بزرگسالان و آموزش از راه دور می باشد. برای این همشهری و همکار خوبم آرزوی موفقیت بیشتر دارم.

عکسی از مسجدسلیمان - عکس دیگری ازتَهدٌِه

  با یاد ونام خدا

  عکس دیگری ازتَهدٌِه

سلام این هم عکس دیگری از تَهدٌِه که به جرات میگویم تمام هم سن و سالهای من و حتی بسیاری کسانی که از من هم کوچکترهستند کودکی خود را در آن گذرانده، با صدای زنگوله های آن خوابیده و به مهره های رنگارنگ آن و یا دیگر وسایلی که مادر با استفاده از امکانات محیط و با توجه به آنچه در ذهن داشت درست کرده بود، نگاه کرده و یا با آنها بازی کرده اند ( در بسیاری مناطق هنوز تَهدٌِه وجود دارد و استفاده می شود ).

غرض از این مقدمه اشاره ای به لوله ای است که در تصویر می بینید. به این لوله، بُـلـور  می گویند. کار آن انتقال ادرار بچه به درون ظرفی است که در پایین تَهدٌِه می بینید. در گذشته پدر یا مادر این لوله را با استفاده از نَی های نسبتا قطور درست می کردند و برای اینکه بدن بچه را زخم نکند، بخش جلو آن را که شبیه به فلم نَی بود، با استفاده از یک تکه فلز داغ صاف می کردند. ناهمواری های باقی مانده هم به مرور و استفاده از آن برطرف می شد. ظاهرا پیشرفت علم و یافتن مواد جدید پایش به تَهدٌِه هم باز شده و مادر این کودک به جای نی، از لوله ی پی وی سی استفاده کرده و حتما فکری هم به حال لبه های آن کرده است.

بُلور ( همان لوله ) را بین پاهای بچه گذاشته و با تکه ای پارچه آن را کاملا در محل مناسب قرار می دادند. این را هم  بگویم که این وسیله در مورد پسربچه ها کاملا جواب می داد مگر مادر در قرار دادن آن ناشی بوده و یا خوب آن را جا نمی داد ولی متاساانه در مورد دختربچه ها کارآیی نداشت به همین علت دخترها بیشتر عرق سوز ( بخوانید ادرار سوز ) می شدند و مثل حالا هم که خبری از پودر بچه و روغن مخصوص و.... ، نبود و نتیجه ی آن گریه های مداوم بچه بود خصوصا اگر در فصل بهار یا تابستان به دنیا می آمد.

  برای ادای امانت نام عکاس و آدرس سایتی که عکس در آن قرار داده شده بودهم آورده ام. 

  ( دٌ = نشانه ی تلفظ خاص حرف دال در زبان بختیاری )

  

 

عکسی از مسجدسلیمان - تَهدٌِه

  با یاد و نام خدا

  عکسی از مسجدسلیمان - تَهدٌِه 

 

 

 

 

 

  زن بختیاری در حالی که  تَهدٌِه  به پشت دارد منظره ای که در زمان کوچ عشایر، زیاد دیده می شود. 

عکسی از مسجدسلیمان - همکاران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از همکاران قدیمی 

 

 

 

  با تشکر از دوست،همکار و همشهری خوبم آقای سجادیان که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - همکاران

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  چندی قبل که به مسجدسلیمان رفته بودم دوست، همشهری و همکار خوب قدیمی آقای غلامحسین سجادیان را دیدم که پس از نماز مغرب و عشا از مسجد بازار چشمه علی برمی گشت. پس از احوالپرسی و صحبت، بحث به مطالب وبلاگم کشیده شد که ایشان مرتبا به آن سرمی زدند. اتفاقی پرسدم: عکسی از گذشته ندارید؟ که جوابشان مثبت بود و در پاسخ  درخواست من قول دادند که تعدادی عکس از همکاران دراختیارم بگذارند. هفته ی قبل این بزرگوار به وعده شان عمل کرده و تعدادی عکس برایم فرستادند و من هم به تدریج آنها را روی وبلاگم می گذارم. پیشاپیش از لطف این برادر بزرگوار تشکر می کنم.  

   

عکسی از مسجدسلیمان - داتشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان سال 1350

   با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان - داتشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان سال 1350  

 

  

  با تشکر از دوست و همدوره ای عزیزم آقای عبود شکیب که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - ملار

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان - ملار 

  این عکس نمی دانم از کیست اما در همین جا از صاحب آن عذر خواهی کرده و امیدوارم به من اجازه دهند تا از آن در وبلاگم استفاده کنم.  

عکسی از مسجدسلیمان - دانشجو معلمان دانشسرای مقدماتی پسران - سال 1350

 با یاد و نام خدا 

 عکسی از مسجدسلیمان - دانشجو معلمان دانشسرای مقدماتی پسران - سال 1350   

 

 

  با تشکر از دوست و همدوره ای عزیز آقای عبود شکیب که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشجو معلمان دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشجو معلمان دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان 

 

 

   

  با تشکر از دوست خوبم آقای عبود شکیب که این عکس را در اختیارم گذاشتند

عکسی از مسجدسلیمان - پختن تَوچِری

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان - پختن تَوچِری 

 

 

 

  به یاد دوران کودکی، توچری، روغن محلی و .........

عکسی از مسجدسلیمان - یک تریلی ( کَمَرِشکَن )

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از یک تریلی ( کَمَرِشکَن )  

 

   

  راستش را بخواهید این نمونه تریلی نفربر را من در مسجدسلیمان ندیدم. بیشتر تریلی هایی که من دیدم، کشنده ی  ماک داشتند. به هرحال دیدن این تصویر هم خالی از لطف نیست خصوصا برای پیرمردهایی هم سن و سال من.

عکسی از مسجدسلیمان - افتتاح مدرسه ی روستای لادرازی

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از افتتاح مدرسه ی روستای لادرازی 

 

 

  این روستا در مسیر مسجدسلیمان به اهواز و در فاصله ی 15 کیلومتری مسجدسلیمان قرار داشته و محل اقامت تیره ی تاتِه  از تیره های نُه گانه ی طایفه ی  کهیش  است. تاریخ این عکس به اوایل دهه ی 1340 برمی گردد. بسیاری از کسانی که در این تصویر دیده می شوند دیگر در میان مانیستند که خدا روحشان را قرین رحمت کند. 

عکسی از مسجدسلیمان - عکسی از یک چُل

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از یک چُل و کودکی که از مشک، آب می خورد.

  

عکسی از باشگاه ایران در محله ی باغ ملی مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از باشگاه ایران در محله ی باغ ملی که در زمان خود یکی از بهترین اماکن تفریحی مسجدسلیمان بود 

 

باشگاه ایران 

 

  با تشکر از همشهری خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذلشتند.

عکسی از خودروهای قدیمی مورد استفاده ی شرکت نفت در دهه ی 1340 در مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از خودروهای قدیمی مورد استفاده ی شرکت نفت در دهه ی 1340 در مسجدسلیمان 

 

خودروهای قدیمی  

  با تشکر از همشهری خوبم آقای نصیری که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

دیداری با یک عزیز، یکی از آموزگارانم

  با یاد و نام خدا

  دیداری با یک عزیز، یکی از آموزگارانم

  قبل از شروع تعطیلات نوروز 1394 برای آموزگارانم که شماره ای از آنها داشتم پیام تبریک فرستادم. آقای نصیری و آقای جلالی  بلافاصله جواب دادند، ولی از بقیه جوابی نگرفتم. پس از تحویل سال و در تعطیلات به این عزیزان تلفن کردم، آقای موزری زایر عتبات عالیات بودند و از کربلا جواب دادند به ایشان زیارت قبولی دادم. آقایان عبادی، سوزنچی  و اندیشی در جواب گفتند به علت ازدیاد پیامهای تبلیغاتی که روی گوشی هایشان آمده اصلا به بخش پیامها ی گوشی مراجعه نکرده بودند. از گفتگو با این عزیزان بسیار خوشوقت شدم. آقای اندیشی از من خواستند که به دیدنشان بروم. من که خود این تصمیم را هم داشتم خوشحال شده و قرار گذاشتم با قرار قبلی به دیدنشان بروم.

  هفته ی دوم تعطیلات تلفنی با آقای اندیشی تماس گرفتم و ایشان گفتند که جلو داروخانه ی احسان در زیتون کارمدی منتظر هستند تا با هم به خانه شان برویم. به آدرس داده شده مراجعه و بلافاصله ایشان را شناختم، علیرغم گذشت 49 سال، هنوز هم ماشاالله سرحال بودند. هرچه اصرار کردم اجازه ندادند دستاشان را ببوسم. با هم به خانه شان رفتیم. پسرشان هم بودند و از آشنایی این عزیز هم خوشحال شدم. ضمن صحبتهای آقای اندیشی فهمیدم که همسرشان چند سال قبل دارفانی را وداع گفته و چون فرزندانشان در تهران ساکن هستند، ایشان تنها هستند. ضمن تبریک سال نو درگذشت همسرشان را هم تسلیت گفتم.

  با همان لحن گرمشان شروع به صحبت کردند. از هردری سخن به میان آمد از دانش آموزان، همکاران و دبستان سینا و محلهایی که بعد از دبستان سینا خدمت کرده بودند گفتند و درنهایت از وضع من هم پرسیدند. گفتم که در یک دبستان غیرانتفاعی ( غیردولتی ) در اهواز تدریس می کنم. خوشحال شدند که هنوز هم توان کار دارم ومشغول هستم. از ایشان خواستم اگر عکسی از گذشته دارند به رسم امانت در اختیارم بگذارند. جواب دادند که آلبوم عکسشان نزد دخترشان است و حتما عکسهایی را به من خواهند داد.

  حقیقتش را بخواهید تصمیم داشتم عکسی از ایشان گرفته و روی وبلاگم بگذارم ولی پشیمان شدم. دوست دارم همیشه معلمینم را به همان شکل جوانیشان در ذهن داشته باشم، به همین علت می خواهم عکسی از زمان جوانیشان از ایشان گرفته و با شرح مختصری که از زندگیشان به من داده بودند، مجددا روی وبلاگ بگذارم.

  پس از آن از ایشان و پسرشان خداحافظی کرده و آنها را به خدا سپردم. حاصل این ملافات را هم طی این نوشنه می بینید. برای این بزرگوار و خانواده و نیز تمامی معلمینم و همه ی همکاران شاغل و بازنشسته، آرزوی سالی پراز شادی و سلامتی دارم.