مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  هفته ی گذشته یکی دیگر از همکاران خوبمان را از دست دادیم. زمانی که آگهی ترحیمش را نصب بر شیشه ی کتابفروشی شیرانی در بازار چشمه علی مسجدسلیمان دیدم، باورم نمی شد که علی، آن همکار و برادر همیشه خندان وبشاش هم رخ در نقاب خاک کشیده است. یادم آمد تابستان 1363 زمانی که یه همراه دیگر دوستان پس از بازگشایی دانشگاهها در سالن اداره ی آموزش و پرورش شوشتر، سپس در شیراز ، اصفهان و نهایتا در اهواز،  در کلاسهای درس دانشگاه علامه طباطبایی شرکت کردیم و ..... .

  علی ورناصری همکار خوبمان دارفانی را وداع گفتند. مصیبت را به خانواده ی ایشان و کلیه ی همکاران در آموزش و پرورش مسجدسلیمان تسلیت گفته، از درگاه ایزد منان برای زنده یاد آمرزش و مغفرت الهی و برای خانواده شان صبر و سلامتی آرزو دارم.

یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  با یاد و نام خدا

  یادی از گذشته و از آموزگاران خوبم

  با سلام و تبریک سال نو و عید سعید نوروز.

  مدتی قبل تصمیم گرفتم به پاس زحماتی که معلمینم برایم کشیده اند و برای جبران ذره ای هرچند ناچیز از تلاشهای این عزیزان، بیوگرافی زندگی این بزرگواران را به همراه عکس ایشان روی وبلاگم بگذارم.  

با تلاش زیاد و با کمک دوست و همکار خوبم آقای مسعود حسن زاده که در فارسان سکونت دارند، شماره ی موبایل آموزگار پایه ی پنجم یعنی آقای جلالی فر را پیدا کردم. سپس با کمک دیگر دوست خوبم آقای منصور شکیبا نیز موفق شدم شماره ی موبایل آقای قاسم اندیشی آموزگار پایه ی چهارم را پیدا کنم.

  نمی دانید چقدر خوشحال شدم که پس از حدود نیم قرن صدای این بزرگواران را شنیدم و خوشحالتر اینکه هموز هم خدارا شکرسالم و سرحال بودند ( این را از تن صدایشان دریافتم ). شاید باور نکنید اولین باری که آقای جلالی جواب دادند و گفتند الو، من به همان گذشته ی دور برگشتم و ناخودآگاه از جا بلندشدم، حالتی که ممکن نیست در دانش آموزان امروزی ببینید و جالب تر این که هرچه پرسیدم و ایشان جواب دادند، به خاطر همان حالتی که گفتم، فراموش کردم و به ناچار دوباره مزاحم ایشان شده و نوشته ام را تکمیل کردم.

  در ابتدای سال هم برای هر دو عزیز پیام تبریک فرستادم که آقای اندیشی محبت کرده و تلفنی جوابم را داده و تبریک گفتند شاید که نه حتما دوباره به من درس دادند که می بایست حضوری به دیدار معلمم می رفتم که به جان و دل قبول دارم ولی متاسفانه به علت گرفتاری در مسجدسلیمان بودم راستش را بخواهید هنوز هم با خودم کلنجار می روم که چگونه به دیدن معلمم بروم و ... .

  به هرحال ابتدا بیوگرافی مختصری از این عزیزان را روی وبلاگ می گذارم و در فرصت مناسب عکس همه ی معلمینم را روی وبلاگ حواهم گذاشت و این کار را همانگونه که گفتم به نشانه ی تقدیری هرچند کوچک از بزرگمردانی می دانم که من کوچکترین پرورش یافته ی کلاس درس آنها هستم.

  در همین جا از تمامی کسانی که نوشته ام را می خوانند و مطلبی درباره ی معلمین قدیمی دارند خواهش می کنم یا روی وبلاگم پیام یگذارند و یا به ایمیلم بفرستند تا به نام خودشان آن را روی وبلاگ بگذارم.

  نوشته ام را با مطلبی پیرامون زندگی آقای جلالی فر شروع می کنم. ایشان در سال تحصیلی 1345 در دبستان سینا در بازار چشمه علی مسجدسلیمان آموزگار پایه ی پنجم من بودند. آنچه در دنباله می خوانید گفتگوی من با این عزیز می باشد.

  سید صادق جلالی فر

  اسم من سید صادق جلالی فر است. متولد دوم تیرماه سال 1317 مسجدسلیمان هستم. در سال 1337 وارد خدمت آموزش و پرورش مسجدسلیمان شدم. ضمن کار ابتدا دیپلم و سپس لیسانس زیست شناسی گرفتم. تا سال 1368 در مسجدسلیمان و سپس در اهواز خدمت کرده ام. در مسجدسلیمان ابتدا در دبستان دکتر شریعتی فعلی (  ششم بهمن سابق ) و سپس در دبستان سینا کار می کردم و مدتی را هم به عنوان معاون در دبیرستان سینا در بازار چشمه علی مسجدسلیمان خدمت کرده و بقیه ی مدت خدمتم را به عنوان دبیر زیست شناسی در دبیرستانهای مسجدسلیمان و اهواز گذراندم. در سال 1376 بازنشسته شده و فعلا در اصفهان ساکن هستم.   

  سه دختر و یک پسر دارم. یکی از دخترانم دارای مدرک کارشناسی ارشد معماری بوده و در حال حاضر هم در حال گذراندن دوره ی کارشناسی ارشد علوم سیاسی است، دیگری کارشناسی ارشد کشاورزی دارد و دختر سوم من هم در دبیرستان درس می خوانند. پسرم نیز تکنیسین برق هستند و در اهواز مشغول کار هستند. برای این عزیز که توانسته اند فرزندانشان را تا این درجه از تحصیلات عالیه برسانند آرزوی موفقیت هرچه بیشتر دارم.

  در پایان از جانب تمامی دانش آموزان و همکلاسانم که در سال 1345 در پایه ی پنجم دبستان سینا شاگرد آقای جلالی فر بودیم، برای آموزگار خوبمان از درگاه خداوند آرزوی سلامتی و سربلندی داشته و سال نو و عید سعید نوروز را به ایشان و خانواده ی ارجمندشان تبریک و تهنیت می گویم.

عکسی از مسجدسلیمان ( سواری واکسهال قدیمی )

عکسی از یک خودرو قدیمی 

عکسی از یک خودرو واکسهال قدیمی 

  با یاد و نام خدا 

  بادیدن این تصویر در اینترنت کلی خاطرات قدیمی برایم زنده شد. یادش بخیر آقای طبیبی که در منازل کارمندی بازار چشمه علی مسجدسلیمان ساکن بود، یک دستگاه از این خودرو را داشت البته به رنگ طوسی. هرازگاهی که آن را بیرون خانه پارک می کرد من با حسرت دستی به بدنه اش کشیده،  یه دسته ی استیلی وبراق بوقش که روی فرمان بود نگاه کرده، در خیال خودم درون آن نشسته و رانندگی هم می کردم. یاد ایشان و یاد همه ی گذشته ها به خیر. راستی پسری هم داشتند یه اسم عبدالهادی که همسن من بود. هرجا هستند برای ایشان و همه ی خانواده آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.