مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ
مـسـجـدسـلـیـمـان

مـسـجـدسـلـیـمـان

عکسهایی از مسجدسلیمان، شهر اولین های شیرین و تلخ

عکسی از مسجدسلیمان - همکاران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از همکاران  

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای سجادیان که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

حلاوت یک پیام

  با یاد و نام خدا

  حلاوت یک پیام

  سال 1381 که با 47 سال سن و داشتن علاقه وانگیزه ی لازم برای ادامه ی کار و تنها به علت مقررات اداری یعنی داشتن سابقه ی کاری لازم به ناچار بازنشسته شدم، تا مدتها نمی توانستم دوری از کار را تحمل کنم. چند سال این وضعیت را تحمل کردم و سرانجام دو سال قبل دوباره و با کمک یکی از همکاران قدیمی در یک دبستان غیرانتفاعی به تدریس در پایه ی پنجم، یعنی پایه ای که بیشترین مدت خدمتم را در آن کار کرده بودم، مشغول شدم. تدریس آن هم در مدارس غیرانتفاعی ویژگیهای خودش را دارد و من هم کم کم به آن عادت کرده ام.

  اما معلمی و خاطرات آن  هم حلاوت خاص خود را دارد. دیدن دانش آموزان قدیمی، دریافت پیام محبت آمیز و آکنده از احترام از شاگردانی که حتی ممکن است چهره ی آنها را هم به خاطر نیاوری، شنیدن خبر پیشرفتهای درسی و یا کاری آنها و ... ، همه وهمه شیرینی این شغل پرمسئولیت و کم درآمد است. شغلی که شاغل آن نه در زمان اشتغال ونه در دوران بازنشستگی، آسودگی خیال دارد. کمی مستمری بازنشستگی، بیکاری فرزندان و نبود رفاهیاتی که بسیاری از بازنشستگان ارگانها و شرکتهای دیگر دارند، از مشکلات معلمی است اما دیدن چهره ی دانش آموزانی که هرگاه در جایی به شما برخورد کنند با روی باز و با لحنی آکنده از محبت واحترام سخن می گویند، بزرگترین لذت زندگی شغلی یک معلم است.

  چند روز قبل یکی از شاگردان دو سال قبل من پیامی روی وبلاگ کلاس گذاشته بود ( من هر سال وبلاگی برای کلاسم درست می کنم ) و در آن با خوشحالی نوشته بود که در آزمون تیزهوشان ناحیه ی چهار اهواز پذیرفته شده و از زحمات من هم تشکر کرده بود. یا زمانی که یکی از شاگردان دبیرستان بزرگسالان حضرت رسول مسجدسلیمان که حتی نام و چهره اش را هم به خاطر ندارم، در یک محفل خصوصی با لحنی پراز تشکرو سپاس از من قدردانی کرده و می گوید به خاطر تلاشها و راهنمایی های من بوده که در زتدگیش موفق شده است، لذت زایدالوصفی می برم و مطمئن هستم هیچکس بجز یک معلم  فادر نخواهد بود میزان خوشحالی مرا درک کند.         

عکسی از مسجدسلیمان - همکاران

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از همکاران 

 

 

 

  با تشکر از دوست و همکار خوبم آقای سجادیان که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان 

  

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان 

 

 

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

   با یاد و نام خدا 

  عکسی از دانشسرای مقدماتی پسران 

 

 

   

  با تشکر از دوست خوبم آقای مجتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی ار دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان - سال 1350  

 

  

  از راست زنده یاد اولیایی رییس دانشسرا، ......... ، آقای سارنج و آقای نصیری. 

  با تشکر از دوست عزیز آقای محتبی تعلیمی که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از دونفر از دبیران قدیمی   

 

 

 

  و این هم عکسی از آقای تعلیمی به همراه دو تن از دبیران قدیمی، سمت راست آقای عبادی و سمت چپ آقای نصیری. با تشکر ازآقای تعلیمی که این عکس را دراختیارم گذاشتند. 

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی پسران

  با یاد و نام خدا

  عکسی و خاطره ای

چند روز قبل زمانی که می خواستم عکسی از دوران تحصیل در دانشسرا را روی وبلاگ بگذارم، با دوست و همدوره ای عزیزم آقای مجتبی تعلیمی تماس گرفتم تا در مورد تاریخ آن عکس بپرسم. اتفاقی از او پرسیدم: عکسی از گذشته ندارد که جواب داد چرا دارم و بلافاصله چندتا را برایم فرستاد که واقعا تجدید خاطره ای شد. دیدن عکس چند تن از دبیران قدیمی واقعا خاطره انگیز بود.  بلافاصله با آقایان نصیری و عبادی تماس گرفته و از آنها کسب اجازه کردم تا عکسشان را روی وبلاگ بگذارم که این بزرگواران هم با خوشحالی پذیرفتند و من این عکسها را به تدریج روی وبلاگ می گذارم. 

 

 

   

  در این عکس مجتبی در حال گرفتن جایزه ای از دست زنده یاد آقای اولیایی رییس دانشسراهستند. این مراسم در سالن اجتماعات دانشسرا برگزار شد. چند سال قبل این سالن  و بخش دیگری از ساختمان دانشسرا تخریب و به جای آن ساختمان شیک و جدیدی برای مدرسه ی راهنمایی انقلاب ساخته شد.

عکسی از مسجدسلیمان - بوکِلِه

  با یاد و نام خدا 

  بوکِلِه 

  چند روز قبل یکی از دوستان یعنی آقای محمد حسین وند ( که دبیر ادبیات دبرستانهای اهواز هستند ) که از علاقه ی من به جمع آوری واژه های بختیاری آگاه بودند، عکسی را برایم فرستادند و پرسیدند که این چیست؟ حقیقتش را بخواهید نمی دانستم چیست و ایشان هم لطف کرده و توضیخاتی پیرامون آن دادند که من هم عین گفته ی ایشان را نقل می کنم.   

 

بوکِلِه ( خیگ یا حیک ) : نوع خاصی از ظرف برای نگهداری روغن حیوانی در منطقه ی بختیاری که امروزه تولید این اثر که جزء صنایع دستی اصیل بختیاری است، به فراموشی سپرده شده است. بوکله برخلاف خیگ از پوست دامها ساخته نشده بلکه ماده ی اصلی آن علفهای منطقه است که پس از قالب گیری طی مراحلی خاص به شکل اصیل خود درمی آید و نسبت به خیگ دوام بیشتری دارد. طایفه ی کتکی از باب چهارلنگ بختیاری در درست کردن این وسیله تبحری خاص دارندو

 

 

  

   با تشکر از دوست خوبم آقای محمد حسین وند که این عکس واطلاعات لازم را در اختیارم گذاشتند.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشسرای مقدماتی

  با یاد و نام خدا

  عکسی و خاطره ای 

 

   

 

  فکر کنم سال اول دانشسرا بودیم ( سال 1350 ) که به دعوت رییس دانشسرای مقدماتی دختران اهواز، یک روز ( یک ناهار ) را در آنجا مهمان بودیم. آشنایی با کسانی که سال بعد همکار اداری ما می شدند، تجربه ی بدیعی بود که تا آن زمان سابقه نداشت. در بین دانشجو معلمان دختر، چند نفر همشهری ما یعنی مسجدسلیمانی هم بودند. به هرحال روز خوبی بود و خاطره ی آن یکی از بهترین خاطرات دوران تحصیل من است. قرار بود که این دعوت هم پس داده شود ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاد و از آن روز تنها همین عکس باقی ماند که آن هم به لطف دوست وهم دوره ای خوبم آفای عبود شکیب به من داده شد که روی وبلاگم بگذارم تا دوستانی که می بینند، یادی از آن دوره و آن روز بکنند.

  احتمالا تمام آن دانشجو معلمان اگر استعفا نداده، اخراج یا پاکسازی نشده و یا خدای ناکرده فوت نکرده باشند، حالا دوران بازنشستگی را می گذرانند که برای همگیشان آرزوی سلامتی و طول عمر همراه با عزت و سربلندی دارم و یادی هم از دوستانی بکنیم که دیگر در میان مانیستند همچون زنده یادان خزائی، مولایی، مرید کیانپور، قنبر یاوری، شیری و ..... ، و برایشان مغفرت الهی را آرزو کنیم.   

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  هفته ی گذشته یکی از همکاران قدیمی ما  خانم احمدی همسر دوست و همکارارجمندمان آقای شاپور شکرخدایی دار فانی را وداع گفتند.همکاران در مراسمی که به همین مناسبت از طرف خانواده ی مرحومه برگزار شده شرکت کرده و به بازماندگان ادای احترام کردند. باور کنید در اینگونه مواقع واقعا نمی دانم چه بگویم و حتی به صورت حضوری هم تنها می گویم سرخودتان سلامت، عبارتی که معمولا هم همه می گویند. می دانم که هیچ عبارتی نمی تواند تسلی بخش دل بازماندگان باشد. تنها آرزو می کنم که خداوند به آنان صبر دهد تا  این مصیبت را تحمل کنند.

  برای همکار فقیدمان مغفرت الهی و برای بازماندگان یعنی خانواده های شکرخدایی و احمدی صبر و سلامتی آرزومندم.

عکسی از مسجدسلیمان - دانشجومعلمان دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان - 1350

   با یاد و نام خدا 

   عکسی از دانشجومعلمان دانشسرای مقدماتی پسران مسجدسلیمان - 1350

 

 

 

    با تشکر از دوست خوبم آقای عبود شکیب که این عکس را در اختیارم گذاشتند.

سفری به مسجدسلیمان

  با یاد و نام خدا

  سفری به مسجدسلیمان

  هفته ی قبل رفته بودم مسجدسلیمان ( به قول دوستان ولایت ). به منزل پدر ارباب در محله ی سرکوره ها ( کوی شهید موسوی ) هم سری زدم. خیابان اصلی محله را ( اگر بشود حیابان گفت ) آسفالت کرده بودند. از جلو مغازه ی آقای رجبی که رد می شدم، پس از احوالپرسی گفتم: آسفالتتان مبارک. ایشان هم تشکر کردند. خانمی برای خرید آمده بود که پس از حرفهای ما با صدایی نسبتا بلند گفت: خدا را شکر که آسفالت شد ( از لحنش مشخص بود که نه به طنز بلکه کاملا جدی می گفت ).

  باز هم ناراحت شدم، ناراحت از اینکه چرا مردم مسجدسلیمان هنوز هم به خاطر انجام کاری که از وظایف اولیه ی شهرداری هر شهری است، اینگونه خدا را شکر می کنند. این عدم آشنایی مردم مسجدسایمان به حقوق اولیه را هم دنباله ی کار آن همشهری بدانید که برای اینکه آب خانه اش زودتر وصل شود، قربان صدقه ی مامور سازمان آب می رفت. این را بگویم که من به خاطراقدامات شهرداری و دیگر ارگانهای شهر در خدمات رسانی به مردم از آنها تشکر کرده و خسته نباشید هم می گویم زیرا که معتقدم تشکر از کار خوب دیگران، امری پسندیده است.

عکسی از مسجدسلیمان -همکاران

  با یاد و نام خدا 

  عکسی از مسجدسلیمان -همکاران 

تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  با یاد و نام خدا

  تسلیت واژه ی کوچکی است برای غمی بزرگ

  در طی دو ماه گذشته دو تن ازهمکاران قدیمی در اداره ی آموزش و پرورش مسجدسلیمان، آقایان عبدالرسول حسن زاده و الماس ناصری کریموند که از آموزگاران بسیار قدیمی این شهر بودند، دار فانی را وداع گفتند.

  من افتخار همکاری  با زنده یاد حسن زاده را نداشتم ولی با پسرشان در دانشسرای مقدماتی مسجدسلیمان هم دوره بودم. آقای ناصری را سالها از نزدیک می شناختم. ایشان از مدیران خوب مقطع ابتدایی بودند و چندین سال در دبستان سینا ، سمت مدیریت داشتند.

  درگذشت این دو همکار را به همه ی همکاران در آموزش و پرورش مسجدسلیمان  و به خصوص به خانواده ی این دو عزیز تسلیت گفته، برایشان از درگاه الهی مفقرت و برای بازماندگان صبر و سلامتی آرزو دارم.

  جا دارد همین جا این مصیبت را به دوست، برادر، همکار و هم دوره ی دوران تحصیل در دانشسرا آقای مسعود حسن زاده، تسلیت گفته برایشان سلامتی آرزو کنم.

انتشار یک کتاب

  با یاد و نام خدا 

  انتشار یک کتاب 

 

 

 

  همشهری و همگار خوبم آقای دانش عباسی شهنی کتاب دیگری تخت عنوان  تاریخ آموزش و پرورش و مدارس مسجدسلیمان منتشر کرده اند. حسن مهم این کتاب به نظر من ، نگارش مورخ گونه و نه مفسرگونه ی آن است که باید هر کتابی که در زمینه ی تاریخ نوشته می شود، این گونه باشد. تنها مواردی که نویسنده به آن توجه نکرده اند، دبیرستان بزرگسالان و آموزش از راه دور می باشد. برای این همشهری و همکار خوبم آرزوی موفقیت بیشتر دارم.

عکسی از مسجدسلیمان - عکس دیگری ازتَهدٌِه

  با یاد ونام خدا

  عکس دیگری ازتَهدٌِه

سلام این هم عکس دیگری از تَهدٌِه که به جرات میگویم تمام هم سن و سالهای من و حتی بسیاری کسانی که از من هم کوچکترهستند کودکی خود را در آن گذرانده، با صدای زنگوله های آن خوابیده و به مهره های رنگارنگ آن و یا دیگر وسایلی که مادر با استفاده از امکانات محیط و با توجه به آنچه در ذهن داشت درست کرده بود، نگاه کرده و یا با آنها بازی کرده اند ( در بسیاری مناطق هنوز تَهدٌِه وجود دارد و استفاده می شود ).

غرض از این مقدمه اشاره ای به لوله ای است که در تصویر می بینید. به این لوله، بُـلـور  می گویند. کار آن انتقال ادرار بچه به درون ظرفی است که در پایین تَهدٌِه می بینید. در گذشته پدر یا مادر این لوله را با استفاده از نَی های نسبتا قطور درست می کردند و برای اینکه بدن بچه را زخم نکند، بخش جلو آن را که شبیه به فلم نَی بود، با استفاده از یک تکه فلز داغ صاف می کردند. ناهمواری های باقی مانده هم به مرور و استفاده از آن برطرف می شد. ظاهرا پیشرفت علم و یافتن مواد جدید پایش به تَهدٌِه هم باز شده و مادر این کودک به جای نی، از لوله ی پی وی سی استفاده کرده و حتما فکری هم به حال لبه های آن کرده است.

بُلور ( همان لوله ) را بین پاهای بچه گذاشته و با تکه ای پارچه آن را کاملا در محل مناسب قرار می دادند. این را هم  بگویم که این وسیله در مورد پسربچه ها کاملا جواب می داد مگر مادر در قرار دادن آن ناشی بوده و یا خوب آن را جا نمی داد ولی متاساانه در مورد دختربچه ها کارآیی نداشت به همین علت دخترها بیشتر عرق سوز ( بخوانید ادرار سوز ) می شدند و مثل حالا هم که خبری از پودر بچه و روغن مخصوص و.... ، نبود و نتیجه ی آن گریه های مداوم بچه بود خصوصا اگر در فصل بهار یا تابستان به دنیا می آمد.

  برای ادای امانت نام عکاس و آدرس سایتی که عکس در آن قرار داده شده بودهم آورده ام. 

  ( دٌ = نشانه ی تلفظ خاص حرف دال در زبان بختیاری )

  

 

عکسی از مسجدسلیمان - تَهدٌِه

  با یاد و نام خدا

  عکسی از مسجدسلیمان - تَهدٌِه 

 

 

 

 

 

  زن بختیاری در حالی که  تَهدٌِه  به پشت دارد منظره ای که در زمان کوچ عشایر، زیاد دیده می شود.